زن ها همه مثل هم اند: مجموعه داستان

زن ها همه مثل هم اند: مجموعه داستان

قیمت : ۲۰۰,۰۰۰ ریال
کتاب زن ها همه مثل هم اند نوشته ناب آقای محمد سرشار است که توسط انتشارات نشر معارف به چاپ رسیده است. نویسنده در این کتاب مجموعه ای از 15 داستان اجتماعی درباره زنان و روزمرگی هایشان را به رشته تحریر در آورده است.


وقتی یلدا گفت شام ندار یم، هنوز به عمق فاجعه ای که داشت اتفاق می افتاد، پی نبرده بودم. تازه دو ساعت بود که تلفن دوستی قدیمی مثل قلاب جرثقیل سرنوشت، مرا از خیل بیکاران بیرون آورده بود. شغل جدید من، سردبیری هم زمان دو
هفته نامه بود: یکی ویژۀ پسران جوان و دیگری مخصوص دختران جوان. به دلیل زمان کم با قیمانده تا انتخابات، کار آنقدر فوریت داشت که باید از فردای همان عصر در دفتر تازه راه افتادۀ هفته نامه ها حاضر می شدم و با جمع کردن دوستان و همکاران مطبوعاتی خوش فکر پراکنده در این ور و آن ور در عرض سه هفته اولین شمارۀ هر هفته نامه را تحو یل می دادم.
شاید اگر تخصص من انجام این دست کارهای فوریتی و دقیقۀ نودی نبود، هرگز چنین همای سعادتی بر شانه ام نمی نشست؛ چراکه هر چند سال یک بار چنین نهادها و ارگان هایی به فکر انتشار نشریه برای جوانان و هدایت آرای آنان می افتادند. (مرا ببخشید که به دلایل شغلی از گفتن نام حامی اصلی این دو هفته نامه معذورم).
وقتی یلدا گفت شام ندار یم، پیش از هر فکر دیگری تعجب کردم. در این سه سال زندگی مشترک یلدا از هیچ فداکاری ای دریغ نکرده بود و هرگز ندیده بودم در خانه داری و شوهرداری کم بگذارد. طبیعی بود اولین فکری که به ذهنم برسد، نداشتن مواد اولیۀ تهیۀ شام باشد. اما علت شام نداشتن ما این نبود. یلدا خیلی راحت گفت: «حوصلۀ شام درست کردن ندارم ». و رفت و روی مبل جلو تلویزیون نشست و کنترل دردست به دنبال مجموعۀ تلویزیونی ایرانی ای گشت تا به تماشایش بنشیند.
یلدا، یلدای همیشگی من نبود. همین را به او گفتم. اولین اصل در روابط زناشویی داشتن صداقت است؛ ضمن اینکه نباید نگرانی ها و دغدغه ها را به حال خود رها کرد. بهترین راه برای حل این گونه مشکلات بیان صادقانۀ آن ها به طرف مقابل است. یلدا حرف مرا قبول نداشت. من هم اصرار نکردم که عقیدۀ شخصی ام را به او بقبولانم. به جای این تلاش بیهوده پیشنهاد کردم خودم شام را درست کنم.
یلدا جوابی نداد؛ اما از قیافه اش می شد خواند که این پیشنهاد برایش اهمیت چندانی نداشته است.
در آن لحظه وجود من پر از انرژی منفی بود. برای اینکه انرژی منفی ام را به یلدا منتقل نکنم ، نظر او را پرسیدم.
-به نظرت برای شام چه کار کنیم؟
یلدا اول جوابی نداد؛ بعد درحالی که نگاهش به صفحۀ تلویزیون بود، گفت: «من شام نمی خورم. گرسنه نیستم » و موهایش را پشت گوشش انداخت.
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.