کتاب 1984 اثر جورج اورول، کتاب هیجانانگیزی است؛ درباره مردم و دنیای تعجبانگیزی که ایجاد و تشکیل آن چندان هم غیر ممکن نیست. دنیای لرزاننده و حیرتانگیز 1984 دنیایی است که بسیاری از ما ممکن است در آن زندگی کنیم.
دنیای حیرتانگیز کتاب 1984 از سه کشور بزرگ غولآسا و مقتدر و بیرحم تشکیل شده است که دائما در جنگ هستند. ساکنین این سه کشور که بیش از طاقت خود بهکار کشیده میشوند و هرگز غذای کافی بهدست نمیآورند، تبدیل بهآدمهای ماشینی بیمغزی شده و در محیطی گرفتار گشتهاند که در آن عشق بهموجب فرمان دولت ممنوع شده و تنفر علیرغم میل خود شخص، برانگیخته میشود و تلویزیون دو سره زندگی خصوصی را تبدیل بهیک جنایت قابل مجازات ساخته است.
هزار و نهصد و هشتاد و چهار، در سالهای اخیر به عنوان یک کتاب بزرگ و برجسته در محافل ادبی جهان مورد بحث بوده و جورج اورول نویسنده آنرا، در ردیف نویسندگان سرشناس ادبیات انگلیسی قرار داده است.
جورج اورول (George Orwell) نویسنده کتاب هزار و نهصد و هشتاد و چهار، قبل از نوشتن این کتاب نیز، با نوشتن دو کتاب دیگر بهنام «روزهای برمه» و «مزرعه حیوانات» شهرت فراوانی در کشورهای انگلیسی زبان و بعد در سراسر جهان بهدست آورد. ولی 1984، ناگهان او را بهعنوان یک استاد مسلم، بهجهان معرفی کرد. زیرا وی در این کتاب یک قدرت تخیل حیرتآور را با یک رسم و شیوه قوی و پر مغز داستان نویسی در هم آمیخته و یک اثر کم نظیر بهوجود آورده است. «کتاب برجسته عصر» لقبی است که مطبوعات موثر انگلیس، پس از انتشار 1984، بهآن دادند، معذلک اثر دیگر جورج اورول بهنام «داخل و خارج پاریس» نیز یک اثر ادبی قوی شناخته شده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
وینستن از خستگی بهشکل ژله و ژلاتین در آمده بود. قیافه و هیکلش واقعا شباهت بهژله داشت و این کلمه، یعنی ژله، خودبهخود بهفکرش رسیده بود که بدنش مثل ژله هم ضعیف و هم بیشکل و هم شل شده است و احساس میکرد که اگر دستش را بالا بگیرد میتواند نور چراغ را از میان آن ببیند. خستگی و کار طاقتفرسا و کشنده خون و حتی گلبولهای سفید بدنش را هم کشیده و فقط مقداری اعصاب، استخوان و پوست سست و ضعیف بهجای گذاشته بود و بهعلت همین خستگی، بدنش حساسیت فراوان پیدا کرده بود و چنین بهنظر میرسید که ناراحتیها صدها برابر شده است. روپوش شانههایش را ناراحت میکرد، سنگفرش خیابان پاهایش را خسته میساخت و حتی باز کردن و بستن دستها هم احتیاج بهقوه و نیروی اضافی داشت و بندهای انگشتانش براثر صرف این نیرو بهصدا میافتاد.
مدت پنج روز، هرروز بیش از نوزده ساعت کار کرده بود. سایر کارمندان وزارتخانه نیز بههمین میزان کار کرده بودند و اینک کار تمام شده بود و وی تا فردا صبح، هیچ کاری، هیچ کار حزبی از هیچ نوع در پیش نداشت و میتوانست شش ساعت را در مخفیگاه و بقیه را در تختخواب خانه خود بگذراند.
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران