بهار در خانه ما
قیمت : ۶۵,۰۰۰ ریال
در بخشی از کتاب می خوانیم
اکبرآقا کرکرهی مغازهاش را بالا کشید و گفت: آقا مهدی بساطت را بردار بیار تو، هوا خیلی سرده.و رفت داخل مغازه سراغ جعبهابزار آچارهایش. بیتعارف رفتم تو. مثل هر روز به دوچرخهها نگاه کردم. شمردمشان، باز هم ده تا بودند. اولی معرکه بود. فرمان بلند، دو ترکه، سر تا پا نوارپیچ قرمز و آبی با بوق شیپوری و دو تا چراغ قرمز جلو و دو تا زرد عقبش. توی دلم گفت: ای کاش مال من بود!بساطم را زمین گذاشتم و کنار در ورودی مغازه، روی چارپایهام نشستم. پیرمردی پالتوپوش آمد توی مغازه و از اکبرآقا پرسید: دوچرخهها فروشیه آقا؟اکبر آقا گفت: بعضیهاشون بله.پیرمرد با دقت همه را نگاه کرد و از مغازه بیرون رفت.حتی توی مغازه هم سرد بود. دستهایم را چپاندم توی جیبهای پارهی کاپشنم. مردی کت و شلواری که عینکی دودی به چشم زده بود، رفت داخل باجهی تلفن آنطرف خیابان و در آن را بست و شماره گرفت.پنج نفری جلوی باجه منتظر ایستاده بودند. وقتی او از باجه بیرون آمد. تعظیمی به نشانهی عذرخواهی به جمعیت کرد و از خیابان رد شد و بعد جلوی مغازهی اکبرآقا ایستاد. سرفه کرد، اکبرآقا رویش را برگرداند و گفت: بفرمایید! اشاره به جعبهی واکس من کرد و گفت: با اجازه.
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران