کامیون جوهر
قیمت : ۷۲,۰۰۰ ریال
درباره کتاب
شیاطین به رقص درآمدند و از میان دود غلیظی که بوی تخممرغ فاسد و فضله حیوانات میداد، رد شدند. آنها بر فراز سر مردگان پرواز میکردند و از روی غبار گندیده میگذشتند. چهرهها به خفاش و بدنها به اجساد شناور تبدیل شدند. صدای قهقهه شیاطین از گلوهای غار مانند آنها به گوش میرسید. اژدهایی با سر گاو، لکههای روی زبان را که ناشی از گوارش ملخها بود، لیسید. صدایی آسمانی از دیوارهای دود عبور کرد و همچون صدای توفان به گوش شیاطین رسید. این صدا مفهومی نداشت و شاید همراه پارازیت بود. شیاطین بلند میخندیدند. ملخها و کرمها نیز آمدند. با شادی پرواز میکردند و میخزیدند.
بیلی میدانست که مرده است!
چشمانش را گشود تا شیاطین را واضحتر ببیند. همیشه میخواست به بیشکلها، شکل بدهد و ارواح را با خاکستر ترس غبارآلود کند. با شکل دادن به آنها، پدیدههایی مادی ایجاد کرد. بیلی از پدیدههای مادی کمتر میترسید.
چهرهها به او مینگریستند. لبها زیر سبیل پیرمرد، هقهق میکردند. دندانهای طلایی، زیر چشمک نور میدرخشیدند. گیلاسهایی بر کمر زن جوان و بینی دراز او آویخته بود. همان زنی که میرقصید. به نظر میرسید حتی با آن گوشهای بزرگ هم نمیشنود. دهانش به صداها شکل میداد، ولی حرفی نمیزد. اسمیت در کنار او نشست و در کنار اسمیت، زنی خندهرو که احتمالا پنجاه سال داشت، حضور یافت. آن زن تنها فردی بود که لبخند میزد.
بیلی میدانست که نمرده است!
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران