معرفی کوتاه:کتاب حاضر، دربردارنده مجموعه چهار داستان ایتالیایی و فرانسوی قرن 20 م، با عنوان‌های «گردنبند ملکه»، «کارگاه مرغ»، «حرف چای با یک هنرمند» و «معجون» است. در داستان «گردنبند ملکه» آمده است، «پتترو» و «توماسو» در جنگ جهانی اول، شنوایی خود را از دست داده، علیرغم دوستی دیرینه، آن‌ها هر روز با هم در مشاجره هستند. آن‌ها کارگران مورد احترام کارخانه‌ای هستند و با وجود فقیر بودن، شخصیت انسانی خود را حفظ کرده‌اند. روزی آن‌ها در جنگل یک گردنبند بسیار قیمتی و زیبا پیدا می‌کنند و دچار وسوسه می‌شوند. گردنبند متعلق به زنی است؛ او از دوستش «انریکو» که موفق در کار و تحصیل است می‌خواهد که به دنبال گردنبند در همان جنگل بگردد. انریکو در جستجوی گردنبند با مردی به نام «فیرزنو» که دور از تمدن و همچون انسان‌های اولیه درگیر ابتکارات نو است آشنا شده و ماجراهایی رخ می‌دهد.
کالوینو در طول حیات ادبی خود ژانرهای گوناگونی قلم زده است داستان کوتاه، رما، مقاله و رساله علمی و ادبی نوشته و تحقیقات فراوانی کرده است. مشخصه بارز نوشته های او از هر سنخی که باشد کالوینویی بودن آنهاست چرا که سب و سیاق خاص او در تمامی آثارش به چشم می خورد.

توضیحات
ردنبند ملکه» دربردارنده چهار داستان کوتاه از ایتالو کالوینو(1985-1923)، نویسنده صاحب‌سبک و نوآور پست مدرن ایتالیایی و جین ریس(1979-1890)، نویسنده انگلیسی است.
در بریده‌ای از داستان «کارگاه مرغ» از این کتاب می‌خوانیم:
«آلبرتو مامور امنیتی، یک مرغ داشت. او جزو تیم امنیت یک کارخانه‌ی بزرگ بود. مرغ‌اش را در یک حیاط خلوت کوچک در همان کارخانه نگه می‌داشت. سرپرست گروه امنیت این اجازه را به او داده بود. خودش بدش نمی‌آمد که برای خودش یک مرغدانی داشته باشد. این مرغ را خریده بود تا ببیند به او اجازه نگهداری‌اش را می‌دهند یا نه، و حالا که خیال‌اش راحت شده بود، احساس خوش‌حالی می‌کرد؛ از طرفی این مخلوق کوچک، بی‌آزارتر از این حرف‌ها بود که بخواهد فضای کارخانه را آلوده یا سروصدا ایجاد کند. مرغ محبوب آلبرتو دست‌کم روزی یک تخم می‌گذاشت و بعد از مدتی قدقد‌کردن، خودش ساکت می‌شد. حقیقت این است که سرپرست گروه امنیت به آلبرتو اجازه داده بود که مرغ را فقط در مرغدانی نگه دارد، اما اخیرا حیاط‌خلوت کارخانه به خاطر فعالیت صنعتی تقریبا خالی شده بود و مرغ آلبرتو به این خاطر می‌توانست در میان پیچ‌های زنگ‌خورده بچرخد و به کرم‌هایی که اطراف در و دیوارها چسبیده بود، نوک بزند. گاهی هم اجازه داشت که در اطراف کارخانه برای خود بچرخد و بگردد و خودش را در دل کارگرهای کارخانه جا کند. آن‌ها گاهی از دیدن آن موجود بی‌مسوولیت و آزاد احساس حسادت می‌کردند.
روزی مسن‌ترین تراشکار کارخانه" پیترو"، متوجه شد که همکارش در خط کنترل کیفیت- توماسوی پیر- با جیب پر از ذرت به سمت‌اش می‌آید. او هیچ‌وقت عادت روستایی‌اش را فراموش نمی‌کرد. توماسو ‌ها را برای تشکر و سپاس از مرغ مرد مامور امنیتی که گاهی برایش تخم می‌گذاشت، آورده بود و جعبه‌ی مخصوص‌اش را روی میزش می‌گذاشت و مرغ را ترغیب می‌کرد که آن‌جا بنشیند.»
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.