کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد
قیمت : ۸۴,۰۰۰ ریال
درباره کتاب
فردای آن روز زمانی که قبل از رفتن برای عبادت جمع در حال قدم زدن در روی ایوان بود صدای کسی را شنید که برای بار نخست داشت درباره پرنده های مرده حرف می زد او در حال اندیشیدن به مراسم عبادی شیطان و گناهانی که ممکن است از طریق حس بویایی به عمل بیایند بود که شنید یک نفر می گوید بویی که دیشب هوا را انباشته بود ناشی از جمع شدن لاشه پرنده های مرده در طول هفته بود.
در نتیجه ذهن در هم و بر هم وی اقدامات احتیاطی انجیلی بوهای شیطانی و پرنده های مرده شکل گرفند تا آن حد که در روز یکشنبه مجبور شد یک متن طویل درباره امورات خبر و دادن احسان و صدقه نوشت که خودش هم چندان از آن سر درنیاورد در نتیجه رابطه میان شیطان و حواس پنجگانه آدمی را از ذهنش خارج کرد.
«کسی به سرهنگ نامه نمینویسد و چند داستان دیگر» نوشتهی گابریل گارسیا مارکز(2014–1927)، نویسندهی کلمبیایی برندهی نوبل ادبیات است. این کتاب مجموعهای از 9 داستان کوتاه نوشتهی مارکز است. داستان نخست این مجموعه روایت انتظار افراد برای ایجاد تغییری نومیدانه در زندگی آنهاست.
داستان روایت سرهنگی است که مدت مدیدی است در انتظار دریافت نامهای از سوی دولت است. او از دولت درخواست داشته تا به پاس حضور و خدمتش در یک جنگ داخلی بسیار قدیمی مبلغی به عنوان پاداش یا دستمزد به او تعلق گیرد. مارکز در زمان نوشتن این داستان وضعیت مالی بسیار وخیمی داشت و از اینرو شرایط سرهنگ به شرایط آن روز مارکز شباهت بسیار دارد. انتظار سرهنگ نتیجهای در برندارد و او در شرایط سختی قرار میگیرد که باید میان زندگی سخت و یا انتقام یک راه را برگزیند.
مارکز شخصیت سرهنگ این رمان را از سرگذشت پدربزرگاش که از سرهنگهای درگیر در جنگهای داخلی کلمبیا بود الگو برداری کردهاست.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
سرهنگ در دفتر کار ساباس منتظرش باقی ماند. او در گاوصندوق را باز کرد و چند دسته اسکناس را درون جیباش چپاند و چهار اسکناس را به طرف سرهنگ گرفت: «رفیق این شصت پزو را بگیر! خروس را که فروختی با هم حساب میکنیم.»
سرهنگ به اتفاق دکتر در خیابان حاشیهی لنگرگاه شروع به حرکت کردند. از مقابل دکهها که در اواخر بعد از ظهر و خنکشدن هوا داشت یواشیواش رونق میگرفت، گذشتند. سرهنگ متوجه شد که دکتر سخت گرفته است: «خب، دکتر حالتان چطور است؟»
دکتر شانههایش را بالا انداخت: «طبق معمول گمان میکنم خودم به یک دکتر نیاز دارم.»
«از هوای زمستان است. مرا هم که از درون میخورد.»
جلوی در مطب دکتر که رسیدند، سرهنگ منظور خود را از فروش خروس توضیح داد: «کاری غیر از این نمیتوانم انجام بدهم. خوراک حیوان شده است گوشت آدمیزاد.»
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران