چشم بی تاب: خاطرات سردار شهید اسلام سیدعلی حسینی

کشور پهناور ایران اسلامی همچون ستاره‌ای بر تارک سترگ آسمان تاریخ می‌درخشد و به عنوان یک تمدن کهن شناخته شده است تا قبل از ظهوراسلام در این سرزمین آباد و متمدن کمبودی احساس می‌شد و آن آیینی بودکه بواسطه آن تمدن بزرگ و تاریخی کامل گردد با ظهور اسلام و قدم نهادنش به این سرزمین بزرگ این نقیصه مرتفع شد و ایران به عنوان مرکز کشورهای اسلامی انتخاب شد.
در طول تاریخ ایران اسلامی مردان شجاعی بودند که همواره علیه ظلم وستم و تجاوز قیام کردند و از خود دلاوری‌هایی به یادگار گذاشتند آن جا که کشور اسلامی را خطر مغول‌ها تهدید کرد تا آنجا پیش رفتند که داستان سربداران زبانزد تمام اقوام جهان شد و آن جا که برای بیرون راندن افاغنه از این سرزمین نیاز به جان‌فشانی بود آن‌ها را تا اعماق هندوستان پیش راندند و در هر زمانی که اسلام نیاز به سرباز فداکاری داشته باشد مردانی بودند و هستند که جان خود را در راه خدا برای دفاع از میهن اسلامی آماده کرده و در طبق اخلاص نهاده‌اند.
در حرکت‌های اسلامی دو قرن اخیر، تاریخ معاصر لبریز از مردان مسلمانی است که وحشتناک‌ترین خطرها را به‌جان خریدند و به میان گرگ‌های آدم خوار رفته و چون شیر شرزه از میان آنان پیروز بیرون جسته‌اند. در مسیر انقلاب اسلامی که بحق نقطه عطفی در تاریخ معاصر جهان باید به حساب آید با شیپور بزرگ بیدارباش خمینی کبیر (ره) جان تازه‌ای به این شیرمردان دمیده شد و تمامی صحنه‌ها را پر کرد. از جهادگران بی نظیری که جهان، برداشتن آن حسرت می‌خورد. از حرکات میلیونی سال‌های اول نهضت گرفته تا رفتن به زندان‌های مخوف رژیم ستمکار شاه و تا تظاهراتهای میلیونی سال 1357 که خون سرخشان بر سنگ فرش‌های خیابان روان و بعد از آن در جنگل‌های آبادشمال تا جنگ تمام عیار هشت ساله که تمامی جهانخواران اعم از شرقی وغربی به جنگمان برخاستند و تیشه‌ها بر ریشه‌مان نواختند.
در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:
سیدعلی گفت: «مادر برای ازدواج اگر شما منتظرید که ماموریت من تمام بشود، به این زودی‌ها تمام نمی‌شود.»
گفتم: «باشد هرکس که شما پیشنهاد کنید ما آماده هستیم. مادر چند نفر ازدوستانش پیشنهادهایی کردند ولی قسمت نشد. تا این که خودش خانم قلی زاده (عروسم) را پیشنهاد کرد. گفت مادر آن‌ها که قسمت نشد یک همسایه هم داریم، به خانه ایشان رفتیم. مادرش گفت با این که درس می‌خواند ولی یک استخاره هم می‌گیریم. بعد از روضه، پیشنماز محل استخاره گرفت، گفت خوب است. ولی مالت برگشت می‌خورد. تا این حرف را شنیدم دلم فرو ریخت و پیش خودم تعبیر کردم. بعد از آن اصلا اصرار نکردم حتی سعی می‌کردم مقداری ازموضوع طفره برم. اما مادر عروسم که زن مومنی بود تمایل نشان می‌داد و یکبار هم آمدند مشرف شدیم حرم و آنجا استخاره گرفتیم، خوب آمد. گفتم انشاءا... مبارک است. رفتیم همین طوری یک مجلس ساده‌ای مهیا کردیم و داخل حرم عقدشان کردیم.
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.