چرا اقتصاد فرو می ریزد ؟
قیمت : ۸۰,۰۰۰ ریال
جوزف استیگلیتز (برنده جایزۀ نوبل اقتصاد در سال 2001) در کتاب چرا اقتصاد فرو میریزد؟، به علل مهم بحرانهای مالی دو دهه اخیر در جهان میپردازد.
جهان از رکودهای عمیق مقطعی به ستوه آمده است. بحرانی که در سال 2008 در ایالات متحده شروع شد، آخرین، عمیقترین و طولانیترین رکود طی 75 سال اخیر بوده است. این بحران علیرغم شناخت گویا "بهتر" ما از نحوۀ کار نظام اقتصادی و باور بسیاری مبنی بر آنکه نوسانات اقتصادی را پشت سر نهاده بودیم پیش آمد. رهبران اقتصادیمان دستاورد تعدیل بزرگ را با صدای بلند جار میزدند. چنانکه معلوم شد ایمان به آن الگوها به راستی در بروز این بحران نقش داشت. این فرض که بازارها کارا و خود تنظیم شونده هستند و کنشگران اقتصادی از توانایی و انگیزۀ مدیریت ریسکهای خود برخوردارند به این باور انجامیده بود که خود تنظیمی تمام آن چیزی است که برای تضمین آنکه نظام مالی به خوبی کار کند لازم است و هیچ نیازی به نگرانی از بابت حباب وجود ندارد. این فکر که اقتصاد میتواند از طریق تنوعبخشی به نحو موثری ریسک را حذف کند در این بیخیالی سهیم بود - حتی پس از آنکه معلوم شد حباب وجود داشته است. در واقع، حتی پس از آنکه حباب ترکید، بن برننکی لاف مهار ریسکها را میزد. الگوهای تعادل عمومی پویای تصادفی (پیش از بحران) - الگوهایی که شاید در اوقات عادیتر عملکرد خوبی داشتهاند اما دربارۀ بحرانها حرف چندانی برای گفتن نداشتهاند - پشتیبان این باورها بودند. البته، تقریبا هر الگوی «مناسبی» در اوقات عادی عملکرد نسبتا خوبی دارد. و [واقعیت آن است که] اگر الگویی در اوقات عادی در پیشبینی رشد فصل بعد کمی بهتر [از دیگر مدلها] عمل کند اهمیت آنچنانی ندارد. آنچه مهم است پیشبینی و پیشگیری از بحرانها است، وقایعی که طی آنها زیان سنگینی بر رفاه و خوشبختی افراد وارد میشود. این الگوها متوجه بحرانی که در حال برآمدن بود نشدند و به سیاستگذاران ما این اعتماد را بخشیده بودند که مادامی که تورم مهار شود و مقامات پولی به خود میبالیدند که این کار را کرده بودند اقتصاد به خوبی عمل میکند. در بهترین حالت، این الگوها را میتوان (با قرض اصطلاح از مقالۀ گازمن و استیگلیتز) «الگوهای تعدیل بزرگ» پنداشت که مادامی که هیچ امر غیرعادی روی نداده است «بهخوبی» پیشبینی میکنند. بهطور کلی، الگوهای DSGE در تبیین کثرت واقعی بحرانها عملکرد ضعیفی داشتهاند.
البته، رکودهای عمیق از ابتدا مشخصۀ اقتصادهای سرمایهداری بودهاند. اما اعتقاد به اینکه نیروهای اقتصادی که در گذشته بحرانها را به وجود آورده بودند، یا در حال حاضر دیگر نبودند و یا از طریق سیاستهای پولی و مالی درست مهار شده بودند، نخوت بزرگی آفرید. حتی نخوتآورتر آن بود که در بسیاری از کشورها محافظهکاران موفق به برچیدن رژیمهای تنظیمی و تثبیت کنندگان خودکاری شده بودند که به جلوگیری از وقوع بحرانها از زمان رکود بزرگ کمک کرده بودند. شایان ذکر است که استاد من، چارلز کیندلبرگر در بررسی عظیم خود دربارۀ رونقها و هراسهایی که اقتصادهای مبتنی بر بازار را طی چند قرن گذشته رنجور کردند به وجود نخوت مشابهی در بحرانهای پیشین اشاره کرده بود (کیندلبرگر، 1978).
کسانی که در تلاش برای دفاع از الگوهای اقتصادی شکستخورده و سیاستهای برآمده از این الگوها بودند اظهار میکردند که هیچ الگویی نمیتواند (یا قرار نیست) «طوفانی که هر صد سال یک بار روی میدهد» را به خوبی پیشبینی کند. اما این اتفاق فقط طوفانی که پس از یکصد سال روی داده باشد نبود، بحرانها به امری معمول بدل شدهاند. 23 رکود اخیر فقط مسالهای که برای اقتصاد اتفاق افتاده باشد نبود. این بحران ساختۀ دست انسان بود، یعنی آفریدۀ نظام اقتصادی بود. آشکار است که یک جای کار این الگوها میلنگد.
مطالعۀ بحرانها مهم است، نه فقط برای آنکه از این بلایا پیشگیری کنیم بلکه برای درک این مساله نیز که چگونه نسبت به بحرانها عکسالعمل نشان دهیم؛ گرچه معتقدم که همان الگوهای نامناسبی که در پیشبینی این بحران ناتوان بودند در ارائۀ عکسالعملهای درخور به آن نیز ناکام ماندند (هرچند کسانی در دولت ایالات متحده به خود میبالند که از رکود بزرگ دیگری جلوگیری کردهاند، به باور من کسادی اخیر یقینا بسیار طولانیتر و احتمالا بسیار عمیقتر از آن بود که میبایست میبود). همچنین معتقدم که فهم پویاییهای بحرانها میتواند بینشی نسبت به رفتار نظام اقتصادیمان در اوقات عادیتر فراهم آورد.
کتاب چرا اقتصاد فرو میریزد (Towards a general theory of deep downturns) متشکل از سه فصل است. در فصل نخست،جوزف استیگلیتز (Joseph E. Stiglitz)، سه پرسش بنیادینی که با رکودهای عمیق مطرح میشوند را بر میشمرد. در فصل دوم، سه رویکرد بدیلی که طی سه دهۀ گذشته رقیب یکدیگر بودهاند را طرح میکند و اظهار دارد که یکی از این سه رویکرد نسبت به دو رویکرد دیگر مبنای بسیار بهتری برای تحقیقات آتی است. در فصل آخر، بر روی یک جنبه از رویکرد سوم، یعنی جنبۀ اعتبار، که بسیار مهم است تمرکز میکنم. در فصل مذکور بر اقتصاد سرمایهداری به مثابه اقتصاد اعتباری و اینکه چگونه ملاحظۀ سرمایهداری به این نحو فهم ما دربارۀ نظام مالی و سیاست پولی را دگرگون میسازد، متمرکز میشود.
در بخشی از کتاب چرا اقتصاد فرو میریزد میخوانیم:
پیش از وقوع بحران، الگوهای متعارف به آنچه که درون بخش مالی روی میداد توجهی نداشتند. یا چنان که استدلال میکردند، این امور [بخش مالی] جزئیات بیاهمیتی بودند. درست همانطور که میتوان بخش خانوار را با خانوار نوعی (نماینده) توصیف کرد، بخش مالی را نیز میتوان با بنگاه نوعی (نماینده) توصیف کرد. اما بدیهی است آنچه درون بخش مالی روی میدهد، اهمیت بسیار بالایی دارد. به هم پیوستگیهای مالی - شبکههای مالی و ساختار آنها - مهم هستند. در بحران سال 2008 در حالی که دولت فدرال آمریکا مداخلهای نکرد، احتمالا سقوط یک بنگاه (لیمن برادرز88) به فروپاشی کل شبکۀ مالی انجامید.
پای دو اشتباه تحلیلی بسیار مهم در میان بود. اشتباه نخست به پیامدهای خارجی اقتصاد کلان مربوط میشود که پیش از این مورد بحث قرار گرفت: اگر پیامدهای خارجی در کار است که از سوی یک عامل مالی بر دیگران اعمال میشود و آنها آن پیامدها را مد نظر قرار نمیدهند، در آنصورت رفتار بخش مالی را نمیتوان به خوبی به کمک الگویی با یک بنگاه مالی (عقلایی) توصیف کرد.
اشتباه دوم به این فرضیه مربوط میشود که تنوعبخشی، به وضوح مسائل را بهبود میبخشد. در الگوهایی که همۀ توابع مرتبط محدب هستند، این فرضیه صادق است. اما عدم تحدب توابع امری شایع و فرآگیر است: برای مثال، با هزینههای ورشکستگی مواجه هستیم. به علاوه، بنگاهی که با شوکی منفی روبرو میشود ممکن است خود را در موقعیتی ببیند که نرخ بهرههای بالاتری میپردازد - و به فرآیند تقویت روند بیانجامد. در چنین اوضاع و احوالی، تنوعبخشی ممکن است مسائل را بدتر سازد (هیچ کس در واکنش به یک بیماری واگیردار، پیشنهاد پخش کردن آن را نمیدهد؛ یعنی نمیگوید کسانی که در معرض بیماری بودهاند را در سراسر جهان پخش کنیم؛ اما عملا، این همان کاری بود که تنوعبخشی انجام میداد).
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران