وقتی صادقترین کلام هستی به کسانی که اصوات کائنات را میشنوند و بهترینها را انتخاب میکنند، بشارتی به پهنای ملکوت میدهد، به انسان منت میگذارد و به او راه رهایی از ظلمات و تاریکی، نادانی و جهل و طریق وصل به انوار منیر هدایت، دانش و بینش را مینمایاند، آیا جز این است که نهیبی دلنشین، گوش جان را مینوازد که: «بیایید جان دلبندانمان، پاره های تنمان و فرزندانمان را سرشار از خوبیها، زیباییها، سادگیها و شادیها کنیم »
بخشی از کتاب پلنگ و فانوس دریایی
سیدنی جزیره‌ای در شرق آفریقاست. ساحل های زیبای آن پوشیده از شن و ماسه‌های سفید رنگ است. دریای آن، آبی تمیز و آبی رنگ دارد. در این جزیره گل‌ها و درختان دوست داشتنی و دلفریب دیده می‌شوند. همچنین یک دهکده‌ی کوچک، با خانه‌های سفیدرنگ وجود دارد و یک فانوس دریایی قدیمی، ایستاده و استوار در نزدیکی دهکده هست که بر روی صخره‌ها نزدیک دریاست. اتاق این فانوس دریایی خالی است و گاهی اوقات بچه‌های دهکده، در این فانوس بازی می‌کنند.

جزیره ی سیدنی پانصد متر از خشکی اصلی قاره آفریقا دور است. بسیاری از حیوانات مثل میمون ها، فیل ها و پلنگ های وحشی در خشکی اصلی قاره آفریقا زندگی می‌کنند. یک روز یک پلنگ وحشی عرض دریا را تا سیدنی شنا می‌کند. این پلنگ بسیار گرسنه است و دنبال غذا می گردد. بسیار سریع شنا می‌کند و به ساحل می رسد و از آب بیرون می آید، سپس راه بسیار طولانی را تا دهکده طی می‌کند. در دهکده، چند بازار وجود دارد. بسیاری از مردم به همراه فرزندان کوچکشان برای خرید به آن بازارها می روند، مردم درحال خریدن گوشت، سبزیجات و میوه هستند که ناگهان پلنگ وحشی گرسنه به سمت بازار می دود و حمله می کند. مردم او را می بینند.

بچه‌ها گریه می‌کنند و مردان به سمت او سنگ پرتاب می کنند. برخی از سنگ‌ها به پلنگ اصابت می‌کند به همین دلیل از بازار بیرون می‌دود. پلنگ از وسط خیابان های دهکده می دوید. مردم دهکده هم پشت سرش می دویدند و او را دنبال کرده و به او سنگ پرتاب می کردند. آن ها بسیار عصبانی بودند، نمی‌خواستند که پلنگ در دهکده‌ی آنان باشد. پلنگ بسیار خسته شد؛ اما مگرتا کجا می‌تواند بدود؟ او یک راه باریک بین دو دیوار بلند دید. چرخید و به سمت آن راه باریک و طولانی دوید و مردم همچنان او را دنبال می کردند...
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.