ولی مهر: (اشعاری در رثای سردار شهید ولیالله چراغچی)
ولیالله چراغچی را هیچ گاه ندیدهام؛ نه پیش از جنگ، نه در طول دفاعمقدس و نه حتی توفیق داشتهام که در تشییع و یا مجالس یادبود او شرکتکنم. حتی عکس آن شهید را نیز تا همین یکی دو سال پیش که بر دیواریدر شهر مشهد به تصویر کشیدند ندیده بودم. اما با این حال احساسیقریب و غریب نسبت به او داشتم و جاذبهای مرا ناخودآگاه در سیطرۀروحی او قرار میداد درست حسی که دیدار احمد زارعی در من بوجودمیآورد، با این تفاوت که احمد را دیده بودم، پای صحبتش نشسته بودم واز او درسها گرفته بودم.
احمد را که میدیدم حس میکردم او نوع تکامل یافتۀ من است، وقتیبا او صحبت میکردم صداهایی را در قلبم میشنیدم و تصاویری در جانمبه جلوه میآمدند و بعد فکر میکردم با او سنخیتی دارم و در من استعداداحمدگونه شدن هست اگر...
نامها و اشخاص پارههایی از مفهوم ازلی و ابدی انسان وفضیلت انسانیاند و در واقع این پیوند میان من و مرتبۀ والاتر و برتری ازانسان گاه برقرار میشود و این حس زاییدۀ این پیوند است و این بود کهولیالله چراغچی بعنوان بخش اعظمی از این فضیلتها که من به آن هانرسیده بودم، شبی در مقابلم قرار گرفت و مرا به خویشتن خواند و مرا ازمن جدا کرد و من برتر و من فروترم را به من نشان داد و به من گفت که درکجا ایستادهام و آن چه از سیر در آن آفاق بر محمل زبان و بیان و نارساییآن ها توانست عبور کند و بر کاغذ جاری شود این ابیات است که تقدیم بهجان های آگاه و ضمیرهای روشن میشود.
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران