کتاب ورودی 62: خاطرات دانشجوی داروسازی شهید مهدی محراب خانی نوشته‌ی مریم قربان زاده، مجموعه‌ای از خاطرات این شهید بزرگوار است که در مجموعه‌ای با نام روپوش‌های سفید منتشر شده است. این کتاب توسط خانواده‌ی شهید مهدی محراب خانی با بیانی سلیس روایت می‌شود.

در بخشی از کتاب ورودی 62 می‌خوانیم:

نمی‌شه سوریه نرین؟!

چندین سال بود به خاطر بچه‌ها سفر نرفته بودیم. بزرگ‌تر که شدند تصمیم گرفتیم برویم سوریه. من و حاج آقا و عاطفه که آن موقع سه، چهار ساله بود.

مهدی آن زمان دانشگاه می‌رفت. شب مثل همیشه عاطفه را گذاشته بود روی پایش و قربان صدقه‌اش می‌رفت. موهایش را ناز می‌کرد و... تا خوابش ببرد. همین طور که به پاسیون تکیه داده بود و عاطفه را تکان می‌داد گفت: «نمی‌شه سوریه نرین؟!». پدرش گفت: «مامانتون خیلی خسته شده. چندین سال بچه‌داری، دوقلوها، انقلاب و کارهای دیگه... الان دیگه کارامون کمتر شده. یک سفر ببرم مامان رو تا دلش یک هوایی بخوره». ما خاطرمان جمع بود که مهدی هست! اما او هم نمانده بود مشهد.

بچه ‌ننه!

مثل همه مادرها روی رفت و آمد بچه‌ها حساس بودم. اگر مهدی می‌رفت بیرون و می‌گفت مثلا ساعت 7 برمی‌گردم، باید راس 7 برمی‌گشت وگرنه صدبار تا سر کوچه می‌رفتم و خبر می‌گرفتم. زود دلشوره می‌گرفتم. اگر نیم ساعت دیر می‌آمد دلم هزار راه می‌رفت و می‌رفتم دم در منتظر می‌ماندم. خودش هم همیشه سعی می‌کرد سر ساعتی که گفته خانه باشد. می‌گفت: «مامان! تو رو خدا این کار رو نکن. دوستانم بهم میگن بچه ننه!».
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.