معرفی کوتاه:کتاب حاضر، مشتمل بر سه داستان کوتاه با عنوانهای «هوو»، «وقتی از سال» و «کلاهبرداری در کاناستا» است. این نویسنده در داستانهای کوتاهش بیشتر متاثر از «چخوف» است. او به شیوهای استادانه تفاوتهای جزئی و دقیق شخصیتهایی را که سرنوشت برایشان نوعی مصیبت رقمزده به تصویر میکشد. در مجموعه پیش رو تنهایی انسانها و ناتوانی آنها در مواجهه این تنهایی و درک علت آن به زیباترین شکل ممکن به تصویر کشیده شده است. تنهایی که غالبا درک آن برای دیگران سخت و یا غیرممکن است.
درباره کتاب
ترور، در داستانهای کوتاهاش بیشتر متاثر از چخوف است. او به شیوهیی استادانه تفاوتهای جزیی و دقیق شخصیتهایی را که سرنوشت برایشان نوعی مصیبت رقم زده به تصویر میکشد. شخصیتهای داستانهای او اکثرا افراد بهحاشیهراندهشدهی جامعه هستند. کودکان، افراد مسن، مردان یا زنان میانسال تنها یا زوجهایی که زندگی ناموفقی را تجربه میکنند؛ کسانی که نمیتوانند واقعیتهای زندگی خود را قبول کنند و به همین دلیل به کنج عزلت پناه میبرند. در داستانهای ترور، فضای انگلیسی و ایرلندی به خوبی قابل مشاهده است. در مجموعهی در پیش رو، تنهایی انسانها و ناتوانی آنها در مواجهه با این تنهایی و درک علت آن به زیباترین شکل ممکن به تصویر کشیده شده است؛ درک تنهایییی که غالبا برای دیگران سخت و یا غیرممکن است.
توضیحات
«هوو» دربردارنده 3 داستان کوتاه از ویلیام ترور(-1928)، نویسنده ایرلندی برنده جایزه کاستا و ا.هنری است.
ترور، در داستانهای کوتاهاش بیشتر متاثر از چخوف است. او به شیوهیی استادانه تفاوتهای جزیی و دقیق شخصیتهایی را که سرنوشت برایشان نوعی مصیبت رقم زده به تصویر میکشد. شخصیتهای داستانهای او اکثرا افراد بهحاشیهراندهشدهی جامعه هستند. کودکان، افراد مسن، مردان یا زنان میانسال تنها یا زوجهایی که زندگی ناموفقی را تجربه میکنند؛ کسانی که نمیتوانند واقعیتهای زندگی خود را قبول کنند و به همین دلیل به کنج عزلت پناه میبرند. در داستانهای ترور، فضای انگلیسی و ایرلندی به خوبی قابل مشاهده است. در داستانهای این کتاب، تنهایی انسانها و ناتوانی آنها در مواجهه با این تنهایی و درک علت آن به زیباترین شکل ممکن به تصویر کشیده شده است؛ درک تنهایییی که غالبا برای دیگران سخت و یا غیرممکن است.
در بریدهای از کتاب میخوانیم:
«آنا مکینتاش که به تنهایی در مهمانی لوهرها حضور دارد، به همسرش ادوارد میاندیشید و به همین دلیل او را به وضوح در ذهن خود مجسم کرد. همسرش مردی چهلویکساله بود. لاغراندام با موهایی بور که اغلب پریشان بود. در طی هفدهسالی که باهم ازدواج کرده بودند خیلی کم تغییر کرده بود. هنوز هم هنگام مواجهه با مردم عصبی و هنگام لبخندزدن دستپاچه میشد و هنوز حالت چهرهاش پسرانه بود. آنا هنوز هم اعتقاد داشت که نباید در کنار هم بمانند؛ چرا که ادوارد بچه میخواست و او نمیتوانست بچهدار شود.
این زن در تمام این سالها بهخاطر این واقعیت، شرایط عصبی سختی را سپری کرده بود و در همین اواخر به درخواست ادوارد پیش روانپزشکی به نام دکتر ابات میرفت.
در سالن پذیرایی لوهرها که سقف و دیوارهایش از رنگ طلایی میدرخشید، آنا به موسیقی شادی که از ضبط صوت برمیخواست گوش میداد و همچنان به همسرش میاندیشید.»
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران