هوش بازاریابی در بازار اقتصادی
قیمت : ۷۰,۰۰۰ ریال
کتاب هوش بازاریابی در بازار اقتصادی نوشتهی هایده وفا، ضمن معرفی انواع هوش چندگانه، به بررسی مواردی چون برنامهریزی استراتژیک مدیریت بازار و عوامل موثر بر بازارگرایی و پیامدهای آن میپردازد.
یکی از منابع مهم در هر شرکتی، که بیشک یکی از مبناهای اصلی و اساسی توسعه است، همانا نیروی انسانی آن است که مجموعهای از افراد با نیازهای بیشمار را در برمیگیرد. این افراد در صورت رفع نیازهایشان و داشتن انگیزه کافی، استعداد، توان و مهارت خود را در جهت خدمت به سازمان متبوع به کار خواهند گرفت. اگر افراد در شرکتها به خوبی عمل نکنند آنگاه آن شرکت در رسیدن به اهداف و انجام وظایف و مسئولیتهای خطیر خود با مشکلات عدیده مواجه خواهد شد.
با پیچیدهتر شدن جهان امروز همه فرمولهای نظری در حال تغییر یافتن است به گونهای که اکثر برنامهریزیهای پیشین در حوزههای مختلف، امروزه فاقد کارآیی بوده و بیمصرف بودن آنها اثبات گردیده است. یکی از این حوزهها حوزهی کسب و کار و فعالیت اقتصادی است. با اندکی دقت این نتیجه به دست میآید که امروزه فعالیتهای اقتصادی اساس زندگی انسانی و اجتماعی را تشکیل میدهد به گونهای که حتی سایر ابعاد زندگی انسانی در حوزه فرهنگ، سیاست، حتی دین و هنر و... را نیز تحتالشعاع خود قرار داده است.
امروزه موج سوم تغییرات در تجارت جهان آغاز شده است. تغییراتی که بدون شک هوش انسانی بسترساز آن میباشد. سازمانها با تغییرات محیطی فراوانی مواجهاند. تغییرات آنقدر سریع رخ میدهند که اگر سازمانها از پیش، خود را برای مواجهه با آنها آماده نکنند، بقای آنان را در خطر خواهد انداخت. یکی از ابزارهای جدیدی که به سازمانها کمک میکند در محیط پرتلاطم امروزی خود را به جایگاهی شایسته برسانند، استفاده از هوش انسان است. اما این مولفه از ابعاد مختلفی برخوردار بوده و هر بعد آن در جایی کاربرد دارد. چرا که هر ابزاری برای حل مسئلهای ساخته شده است. دو بعد از ابعاد هوشی انسانها به جز هوش عمومی یا ضریب هوشی، هوش بازاریابی و هوش هیجانی است. در واقع، سیستم هوش بازاریابی مشخص میکند که چه نوع هوشی مورد نیاز است و آن را از محیط دریافت کرده، در اختیار سازمان قرار میدهد.
هوش بازاریابی تنها تحقیقات بازار نیست، بلکه هوشی عملی برای کمک به مدیران سازمان است.
در بخشی از کتاب هوش بازاریابی در بازار اقتصادی میخوانیم:
تا اوایل سال 1980 تقریبا تمامی شرکتها و سازمانها بر این باور بودند که کیفیت تنها کالای نهایی تجلی مییابد و رضایت مشتری فقط با دریافت کالا و یا خدمات مناسب تامین میشود. از این رو رقبای ژاپنی و اروپایی کالاهای صرفا باداومی را تولید و به عنوان یک کالای با کیفیت، به بازار عرضه میکردند. اما به تدریج با رشد و پیشرفت فناوری و ابداع سیستمهای طراحی و ساخت توسط رایانه، اتکا به مهارت انسانی کاهش یافت و موجبات تولید و ارائه محصولات مشابه برای شرکتهای رقیب فراهم آمد؛ به گونهای که تشخیص و تفکیک کالاهای ارائه شده توسط شرکتهای گوناگون در بازار بسیار مشکل بود. لذا شرکتها برای پیشی گرفتن از رقبای خود ناگزیر به دنبال مفاهیم جدیدی بودند تا با مشخصههای کیفی کالای خود تلفیق کرده و با ایجاد تمایز میان محصولات خود و دیگران، سهم بازار بیشتری را به خود اختصاص دهند. به زعم عدهای «کیفیت» و «دستیابی به استانداردها» مترادف بوده و کیفیت را دستیابی به استانداردهای از پیش تعیین شده محسوب میکنند، در صورتی که باید توجه داشت که در استاندارد، حداقل عملکرد تعیین میشود و ارتباطی به کیفیت ندارد، در نتیجه باید به کیفیت از جنبه ارتقای مستمر کیفیت برخورد کرد تا بتوان به خوبی انتظارات و خواستههای مشتری را بر آورده ساخت. اعتقاد کلی مدیریت سده بیست و یکم بر این است که بایستی همواره خود را مسئله کاهش هزینهها، به وسیله کاهش انواع ضایعات و افزایش کیفیت خدمات، در حال تعادل نگه دارند. اما شواهد نشان میدهد که یکی از مشکلات مهم کشورهای در حال توسعه، نبود بازار رقابتی سالم مناسب در آن کشورها، کالاهای تولید شده به علت اشباع نشدن بازار و به عبارتی فزونی تقاضا به عرضه، با مانع و مشکل خاصی روبهرو نباشد و غالبا کالا با هر کیفیتی به راحتی به فروش برسد.
جوزف جوزان کیفیت را «درست مناسب مصرف» تعریف میکند. فیلیپ کرازبی بنیانگذار راهبرد صفر نقص (بدون نقص) کیفیت را تطابق با خواسته و عدم کیفیت را عدم تطابق با خواسته تعریف کرده است. فیلیپ کرازبی بنیانگذار راهبرد صفر نقص (بدون نقص) کیفیت را تطابق خواسته و عدم کیفیت را عدم تطابق با خواسته تعریف کرده است. فیلیپ کاتلر معتقد است، کیفیت کالا توانایی و قابلیتهای کالا در انجام وظایف محوله را نشان میدهد و ویژگیهایی نظیر دوام، قابلیت اعتماد، دقت، سهولت استفاده، تعمیرپذیری آسان و سایر صفات ارزشمند کالا را در برمیگیرد. اندازهگیری بعضی این صفات عملا امکانپذیر است. او بیان میدارد، تولید کننده پیش از تولید یک کالا میباید یک سطح کیفی برای آن انتخاب کند واین سطح کیفی باید بتواند از جایگاه کالا در بازار هدف دفاع کند. جان پایین کیفیت را تامین خواستهها و انتظارات توافق شده با مشتری تعریف میکند. ادوارد دمینگ بنیانگذار مکتب «مدیریت کیفیت جامعی» کیفیت را به عنوان یک سیستم بینقص توصیف و تاکید میکند که جهتگیری تلاشهای کیفیتی باید در زمینه نیازهای فعلی و آنی مشتریان باشد. شعار کیفیت در شرکت زیمنس این گونه بیان میکند: «هنگامی کیفیت برقرار است که مشتری ما دوباره بر میگردد، نه کالاهایمان.
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران