معرفی کوتاه: کتاب حاضر، رمانی روسی و داستان مردی است که یک بیماری در او آغاز میشود و این بیماری طوری است که او با کسی روبهرو میشود که نمیداند کیست. سایهای است که دارد او را تعقیب میکند. این سایه درواقع خود او است ولی او نسبت به خودش بیگانه است و شخص دیگری است. این انفصال شخصیت و دوشخصیتی در داستانهای «داستایوسکی» یک اصل است. یعنی هر شخصیتی را که میشناسیم باید همزاد او را نیز بشناسیم و هر شخصیتی دو نفر است. یک چهره ظاهری دارد و یک چهره غیرظاهری، و این جزو کار «داستایوسکی» است. در این داستان شخصیت اصلی، آدم بدی نیست اما همزاد او بد است و یک سایه شیطانی است.
ساعت نزدیک هشت بود که مشاور صاحبعنوان، یاکوف پتروویچ گولیادکین از خواب طولانی بیدار شد. خمیازه کشید، بدنش را کشوقوسی داد و سرانجام چشمانش را کاملا باز کرد. دو دقیقه بیحرکت در رختخواب ماند، گویی کاملا مطمئن نبود که بیدار شده یا هنوز خواب است. در مورد حقیقی یا رویاییبودن آنچه در اطرافش بود، تردید داشت. شاید آنچه میدید ادامهی رویاهای درهم و مغشوش وی بود. بههرحال خیلی زود حواس و درک عادی روزانهی خویش را بازیافت. دیوارهای سبز کثیف دودزده و غبارگرفتهی اتاق کوچک، قفسهها و صندلیهای چوبی، میز قرمزرنگ و کاناپهی چرمی قرمز با گلهای سبز ریز بر روی آن و لباسهایی که شب گذشته باشتاب روی آن کپه کرده بود با نگاهی آشنا به او مینگریستند. آنگاه روز مهآلود پاییزی، کثیف و تیره از پنجرهی تیره و تار به درون اتاق سرک کشید و شکلکی زشت و خصمانه درآورد. حالا دیگر آقای گولیادکین کمترین تردیدی نداشت که دیگر در سرزمین رویاها نیست، بلکه در شهر پترزبورگ و در آپارتمان خود در طبقهی چهارم ساختمان بزرگ در شستیلا و چنی به سر میبرد. پس از این کشف مهم چشمانش را با حالتی عصبی بست، انگار افسوس میخورد که از سرزمین رویاهایش بیرون آمده است.
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران