هزار و یک شب ، قصه دوم : صیاد و دیو
قیمت : ۶۰,۰۰۰ ریال
کتاب هزار و یک شب، قسمت دوم: صیاد و دیو، دربارۀ تلاش دختر وزیر، شهرزاد، است که برای زنده ماندن شروع به گفتن داستانهایی پیوسته میکند و هر داستان درمانی برای روح زخم خورده پادشاه میشود. این کتاب توسط جلال نوع پرست بازنویسی شده است.
داستانهای این مجموعه در طول تاریخ و توسط افراد مختلف گردآوری شده است. داستانهای این میکروکتاب بخشی از هویت جمعی ما به شمار میرود و به شرح قصهها و افسانههایی میپردازد که گذشتگان ما دربارهی اسطوره و جهانی که در آن زندگی میکردند، ساختهاند. اصل کتاب به زبان فارسی پهلوی بوده که بعد از ترجمه آن به عربی، متاسفانه نسخه اصلی از بین میرود. اما نکتهای که در پس این هزار و یک شب است، میتواند حکایت امروز هر کدام از ما باشد.
عبداللطیف طسوجی، نویسنده، مترجم و از فاضلهای دوره فتحعلی شاه بود. علم ادبی او در زمان خودش به قدری بوده که لغتنامه برهان قاطع را اصلاح کرد. در سال 1259 به دستور شاهزاده بهمن میرزا ترجمه هزار و یک شب از عربی به فارسی را شروع میکند. محمدعلیخان اصفهانی، متخلص به سروش، هم او را در این راه و در تبدیل اشعار عربی به فارسی همراهی کرد. سرانجام در سال 1261 برای اولین بار در چاپخانه سنگی تبریز هزار و یک شب چاپ میشود و تا به امروز هم از همان نسخه طسوجی استفاده میشود.
علیاصغر حکمت استاد ادبیات فارسی و پژوهشگر، کتاب هزار و یک شب را مربوط به پیش از دوره هخامنشی میداند که در هند به وجود آمده و قبل از حمله اسکندر به فارسی (احتمالا فارسی باستان) ترجمه شده و در قرن سوم هجری زمانی که بغداد مرکز علم و ادب بود از پهلوی به عربی برگردانده شده است. اصل پهلوی کتاب ظاهرا از زمانی که به عربی ترجمه شده از میان رفته است. ترجمهی فارسی نسخهی عربی آن در سال 1259 هجری قمری، در زمان محمدشاه قاجار، به دست «ملا عبداللطیف طسوجی» آغاز شد (این کتاب دارای ارزش تاریخی است، اما در کل یک سوم کتاب اصلی را هم شامل نمیشود) و «میرزا محمدعلی سروش اصفهانی» اشعاری به فارسی برای برخی از داستانهای آن سرود و برای تعداد دیگری از این داستانها اشعاری از شعرای بزرگ پارسیگوی انتخاب کرد؛ ترجمه، سرایش و انتخاب اشعار تا زمان ناصرالدین شاه ادامه داشته است. نسخه کنونی فارسی پس از اتمام امور «طبع کتاب» در زمان ناصرالدین شاه به چاپ سنگی رسید.
در بخشی از میکروکتاب هزار و یک شب، قسمت دوم: صیاد و دیو میخوانید:
حکیم که شعرش را به پایان برد، ملک برخاست و او را در آغوش گرفت و در کنار خود بنشاند. پس از آن طبقهای غذا و نوشیدنی مهیا کردند و تا غروب به صحبت و همنشینی پرداختند. آنگاه پادشاه دو هزار دینار طلا و هدیههای گرانبها به حکیم داد. حکیم به خانه بازگشت و پادشاه خرسند بود و از کردار نیک حکیم سپاسگزار.
و اما وزیر ملک یونان که مردی بخیل و بدخواه بود و بخششهای پادشاه به حکیم رویان موجب رشک او بر حکیم شد، بدخواهی او را در دل گرفت. به پیشگاه پادشاه رفت، بر زمین بوسه زد و گفت: ای ملک، خدمتگزاران دربار را فرض بر این است که باید ملک را از آنچه میبینند، آگاه کنند و آنچه که سودمند پادشاه است را به ایشان پند دهند. ملک گفت: پندت را بازگو. وزیر گفت: پیشینیان گفتهاند که هر که در عاقبت کارها اندیشه نکند به رنج خواهد افتاد. من پادشاه را در این راه نادرست میبینم که به دشمن بدخواه خویش بسیار رحمت و بخشش میکند و من از این کار هراسانم. ملک تا این را شنید، خشم گرفت و رنگ از رخسارش پرید. از وزیر پرسید که بدخواه کیست؟ وزیر گفت: حکیم رویان دشمن جان پادشاه است.
ملک یونان گفت: چگونه بدخواهی است که بیزحمت معالجه، مرا از چنان ناخوشی رهاند؟ اگر من او را غرق در خزانه و ثروت مملکت کنم، هنوز هم پاداش یکصدم از نیکخویی او نخواهد بود. من گمان دارم که تو اینها را از سر حسادت گفتی و میخواهی تا من جان او را بگیرم و پشیمان شوم، به آن صورت که ملک سندباد پشیمان شد. چون قصه به این جا رسید بامداد آمد و شهرزاد لب از قصه گفتن فروبست...
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران