هزار و یک شب ، قسمت ششم : حکایت دو وزیر
قیمت : ۶۰,۰۰۰ ریال
کتاب هزار و یک شب، قسمت ششم: حکایت دو وزیر، دربارۀ تلاش دختر وزیر، شهرزاد، است که برای زنده ماندن شروع به گفتن داستانهایی پیوسته میکند و هر داستان درمانی برای روح زخم خورده پادشاه میشود. این کتاب توسط جلال نوع پرست بازنویسی شده است.
داستانهای این مجموعه در طول تاریخ و توسط افراد مختلف گردآوری شده است. داستانهای این میکروکتاب بخشی از هویت جمعی ما به شمار میرود و به شرح قصهها و افسانههایی میپردازد که گذشتگان ما دربارهی اسطوره و جهانی که در آن زندگی میکردند، ساختهاند. اصل کتاب به زبان فارسی پهلوی بوده که بعد از ترجمه آن به عربی، متاسفانه نسخه اصلی از بین میرود. اما نکتهای که در پس این هزار و یک شب است، میتواند حکایت امروز هر کدام از ما باشد.
عبداللطیف طسوجی، نویسنده، مترجم و از فاضلهای دوره فتحعلی شاه بود. علم ادبی او در زمان خودش به قدری بوده که لغتنامه برهان قاطع را اصلاح کرد. در سال 1259 به دستور شاهزاده بهمن میرزا ترجمه هزار و یک شب از عربی به فارسی را شروع میکند. محمدعلیخان اصفهانی، متخلص به سروش، هم او را در این راه و در تبدیل اشعار عربی به فارسی همراهی کرد. سرانجام در سال 1261 برای اولین بار در چاپخانه سنگی تبریز هزار و یک شب چاپ میشود و تا به امروز هم از همان نسخه طسوجی استفاده میشود.
علیاصغر حکمت استاد ادبیات فارسی و پژوهشگر، کتاب هزار و یک شب را مربوط به پیش از دوره هخامنشی میداند که در هند به وجود آمده و قبل از حمله اسکندر به فارسی (احتمالا فارسی باستان) ترجمه شده و در قرن سوم هجری زمانی که بغداد مرکز علم و ادب بود از پهلوی به عربی برگردانده شده است. اصل پهلوی کتاب ظاهرا از زمانی که به عربی ترجمه شده از میان رفته است. ترجمهی فارسی نسخهی عربی آن در سال 1259 هجری قمری، در زمان محمدشاه قاجار، به دست «ملا عبداللطیف طسوجی» آغاز شد (این کتاب دارای ارزش تاریخی است، اما در کل یک سوم کتاب اصلی را هم شامل نمیشود) و «میرزا محمدعلی سروش اصفهانی» اشعاری به فارسی برای برخی از داستانهای آن سرود و برای تعداد دیگری از این داستانها اشعاری از شعرای بزرگ پارسیگوی انتخاب کرد؛ ترجمه، سرایش و انتخاب اشعار تا زمان ناصرالدین شاه ادامه داشته است. نسخه کنونی فارسی پس از اتمام امور «طبع کتاب» در زمان ناصرالدین شاه به چاپ سنگی رسید.
در بخشی از میکروکتاب هزار و یک شب (One Thousand and One Nights) میخوانید:
در شب سیوششم، شهریار ادامهی قصه را از شهرزاد طلب کرد. او ادامه داد که:
علینورالدین متعجب شده بود. پرسید: چگونه میشود که صیادی به پادشاهی نامه بنویسد؟! هرگز اینگونه که تو میگویی نخواهد شد. خلیفه که دریافته بود به غلط رفته و هر آن هویتش افشا میشود، دستپاچه اما هوشمندانه گفت: راست میگویی! ولی بگذار دلیلش را به تو بگویم. من و او در دبستان، نزد یک آموزگار درس میخواندیم! بخت با او یار بود و سلطان بصره شد و خدا مرا صیاد کرد؛ اما او بسیار وفادار و حقشناس است. من تا به حال از او درخواستی نکردم. جز این که به تو میدهم. حتما آن را خواهد پذیرفت. علی وقتی که شنید مرد صیاد از سر صدق سخن میگوید کلام او را پذیرفت و گفت: بنویس. خلیقه قلم و کاغذ گرفت و پس از نوشتن نام خدا بر بالای نامه، به سلطان محمدبن سلیمان زینی این چنین نوشت که:
این نامه از هارونالرشید بن مهدی است که خطاب به محمدبن سلیمان زینی نوشته شده است، که پروردهی نعمت و لطف من است و او را بر پارهای از مملکت نایب خود کردهام؛ باید در همان لحظهای که این نامه را میبیند، خود را از نیابت من معزول بداند و علیبنخاقان را بر جای خود بنشاند و با این فرمان مخالفت نکند.
علیبنخاقان نامه را گرفت، از ایوان قصر پایین آمد و به سوی بصره روان شد.
بعد از رفتن علی، شیخ ابراهیم به خلیفه گفت: ای پست فطرت، دو ماهی برای ما آوردی، که نیم درهم بیشتر ارزش نداشت؛ در عوض آن پنج دینار زر گرفتی، اکنون میخوای کنیز را هم از دست ما بگیری؟ خلیفه که خشم باغبان را دید، مسرور را صدا کرد و از او خواست که جلوی شیخ را بگیرد و او را آرام کند. همان موقع که خلیفه جامههای خود را به صیاد بخشیده بود، جعفر به قصر رفته و از جامهدار خواسته بود که برای خلیفه لباس بیاورد؛ از قضا جامهدار همان لحظه به اتفاق جعفر برمکی وزیر سر رسیدند؛ خلیفه لباسهای خود را عوض کرد و ردای خلافت پوشید و در مقابل شیخ ابراهیم ایستاد.
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران