نشانه ( روایت هایی از معنویت و توسل در تفحص شهدا)
قیمت : ۶۰,۰۰۰ ریال
درباره کتاب
جنگ تمام شده بود و بسیاری از شهدا جا مانده بودند. دلمان پیش آنها بود. باید میرفتیم و برمیگرداندیمشان؛ اما منطقه حساس بود و قرارگاه موافقت نمیکرد. بالاخره یک فرصت ده روزه گرفتیم. گذشته از دوری راه، دور و برمان پر از میدانهای گستردهی مین بود. چند روزی کارمان، جستوجو و سوختن زیر آفتاب و دست خالی برگشتن بود. فرصت ما، روز نیمهی شعبان به پایان میرسید. بعضی بچهها پیشنهاد کردند کار را تعطیل کنیم و روز عید، به خودمان برسیم. اما علیرضا غلامی گفت: «نه، تازه امروز، روز کار است و باید عیدی خود را امروز از آقا بگیریم.»
همه به این امید حرکت کردیم، اما هرچه بیشتر گشتیم، ناامیدتر شدیم. آفتاب داشت غروب میکرد که صدای ناله و توسل علی رضا غلامی بلند شد: «آقا جون دیگه خجالت میکشیم تو روی مادرای شهید نگاه کنیم...» باید وداع میکردیم و برمیگشتیم. بغض توی گلوی بچهها ترکید و به گریه افتادند. چند لحظه بعد، فریاد غلامی که رفته بود شاخهی شقایقی را برای معراج شهدا از ریشه دربیاورد، میخکوبمان کرد. دویدیم طرفش... شقایق درست روی جمجمهی شهیدی سبز شده بود! چه حالی شدیم در این غروب «نیمهی شعبان»، وقتی دانستیم که نام این شهید، «مهدی منتظرالقائم» است!
معرفی کوتاه
مجموعه خاطراتی از تفحص اجساد شهدای جنگ هشت ساله است. در این نوشتار برخی از مشاهدات عجیب گروه تفحص از یافتن شهدای جنگ از خاک جبهه¬ها از زبان این گروه ذکر شده است. در این خاطرات به بیان مطالبی مانند: متصاعد شدن بوی خوش از اجساد و استخوان¬های برخی از شهدا، سالم ماندن اجساد آن¬ها، یافتن نشانه¬هایی از اجساد شهدا برای مشخص شدن هویت آنان، یافتن آثاری از وصایای آن¬ها و بیان ابعادی از شخصیت آنان پرداخته شده است. در همین زمینه به جنبه¬هایی از اخلاص، ایثار، شهادت-طلبی، عشق آنان نسبت به کربلا و امام حسین(ع) و برخی دیگر از ابعاد معنوی آنان اشاره شده است.
قسمتی از کتاب:
سرنداشت و پیکرش دو نیم شده بود. توی جیب های لباس تعدادی کارت و یک قرآن کوچک و یک خودکار بود. یکی از کارت ها نظرمان را جلب کرد.روی آن با خطی بسیار زیبا و رنگ زرد نوشته بود: «و خداوند ندا می دهد که شهدا به بهشت درآیند.» از شهید عکس گرفتم. از کارت هم. خواستم باردیگر کارت را ببینم،دیدم سفید سفید است! از علیجانی پرسیدم: « کارتی که اون جمله روش نوشته شده بود،کجاست؟» گفت: «همونه که دست خودته.» اثری از جمله ی روی کارت نبود. .... عکس ها را که چاپ کردم، تمام عکس ها چاپ شد،به جز عکس کارت! مات مات بود! خاطره از محمد احمدیان
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران