میرامار
قیمت : ۶۰,۰۰۰ ریال
میرامار نام پانسیونی است که توسط پیرزنی به نام ماریانا اداره می شود و حوادث داستان در آنجا می گذرد . مهمانان پانسیون دو پیرمرد سیاسی و 3 پسر جوان هستند و زهره خدمتکار بسیار زیبا و جوان پانسیون است همه مردها از زاویه خاص و با نیتی متفاوت عاشق زهره هستند و هر فصل از طریق یکی از آنها روایت می شود . داستانی عاشقانه که در عین حال شرایط سیاسی و اجتماعی مصر توی برهه خاصی از زمان را هم مد نظر قرار داده . هر کدام از این مردها سمبلی از طبقات اجتماعی خاص و طرز تفکر مخصوص هستند .
توضیحات کتاب:
«میرامار» نوشته نجیب محفوظ(2006-1912)، نویسنده مصری برنده جایزه نوبل ادبیات است.
در بریدهای از کتاب میخوانیم:
«بازاری فتنهانگیز و رنگارنگ، که شکمها و قلبهارا به آشوب میکشاند. امواجی هایل از پرتو نورهای جذابی که ظرفهای اطعمه با رایحههای اشتهاآور در آن شناورند، بستههای اغذیه تند و تیز و شیرین، انواع گوشتهای خرد شده و دودی و تازه، لبنیات و فراوردههایش، و شیشههای چندضلعی، ساده، مربع، شکمدار و شیاردار سرشار از شرابهای گوناگون، ساخت ملیتهای مختلف.
چنین است که قدمهایم بهطور ناخودآگاه مقابل هر فروشنده یونانی سست میشود.
- حال و هوای پاییزی، با چسبندگی شهوانیاش مرا در هم میپیچاند. چشمانم به این دخترک روستایی که بین مشتریان مقابل بساطها ایستاده، خیره شدهاند. همانطور که قیمت شرابها را میپرسم، نگاهم به او تلاقی میکند. حالا از سمت بالای پیادهرو در امتداد او ایستادهام، از بین هیاهو و غوغای جمعیت عابرین میبینمش، از کنار بشکه زیتون میگذرد، روی بساط خم میشود و نگاهم روی چهره سبزهاش که رو به فروشندهای با سبیل بالکانی است، متوقف میماند. روی شانهاش کیف دستبافت چهارخانهای پر از کالاهای خریداری شده قرار دارد و گردن شیشه جانی واکر از آن بیرون زده است.
همانطور که از بازار بیرون میرفت، مقابلش درآمدم و چشمهایمان با هم تلاقی کرد. چشمان کنجکاو و بانفوذش به نگاه خندان و شیفتهام گره خورد. به راهش ادامه داد؛ دنبالش کردم چارهای نداشتم جز آنکه به این زیبایی عبیرآمیز روستایی دوستداشتنی، درود بفرستم. در مسیر خیابان ساحلی با نسیم پاییزی مشعشع از شعاعهای رنگارنگ غروب محاصره شده بودیم و او پیشاپیش من با قدمهای شمرده و سریع راه میرفت تا به کوچهای پیچید که عمارت میرامار آنجا قرار داشت. همینطور که به داخل ساختمان میرفت، نگاهی به من انداخت، نگاهی عسلی و بیتفاوت!
فصل پنبهچینی روستایمان در خاطرم زنده شد...»
معرفی کتاب:
نویسنده ی این کتاب نجیب محفوظ عبدالعزیز ابراهیم احمد الباشا نویسنده و نمایشنامهنویس مصری و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات سال 1988م است.
متن پشت جلد کتاب:
اسکندریه قطرههای شبنم، تنوره ابرهای سپید. اسکندریه، هبوط شعاعهای شستهشده با باران و قلب خاطرات سرشته از اشک و عسل.
عمارت مرتفع عظیم، همچون چهرهای آشنا به استقبالت میآید، در یادت مینشیند و به خاطرت میآید که میشناسیاش؛ اما او لاابالی، به هیچ چیز نگاه نمیکند و تو را نمیشناسد. دیوارهایش از رطوبت سالیان پوسیده و طبلهکرده و عبوس شده است. عمارتی مشرف بر قطعه زمینی به شکل زبان که در دریای مدیترانه غرس شده، و اطرافش را نخلها و درختان بلوط محاصره کردهاند و سپس تا آنجا که در فصل شکار طنین تیررس تفنگها به گوش میرسد، امتداد یافته است. باد روحبخش وحشی، قامت نحیف خمیدهام را به لرزه میاندازد، بیآنکه مقاومتی جدی چون ایام بر باد رفته زندگیام داشته باشم.
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران