درباره کتاب
زن که پیدا بود اعصابش شدیدا به هم ریخته گفت: «کلارنس، وحشتناک¬ترین چیز ممکن اتفاق افتاده.»
«ها؟»
«اون مرده اینجاست؟»
«کدوم مرده؟»
«همون مرد جین. مردی که در موردش باهات حرف زدم.»
«راجع به کدوم مرد با من حرف زدی؟»
لیدی کنستانس نشست. ترجیح می¬داد نیازی به توضیحات اضافی نباشد، اما از آنجا که معاشرت طولانی مدت با برادرش این نکته را به او آموخته بود که حافظه¬ی او مدام نیاز به یادآوری دارد. به همین خاطر مثل خانم معلمی که برای یکی از شاگرد¬های خنگ کلاس چیزی را تعریف می¬کند، با لحنی خسته و درمانده شروع کرد:
«مردی که صد بار درباره¬اش با تو حرف زدم، همون مردی¬ که بهار امسال جین خونه¬ی دوستانش یعنی خانواده¬ی لی در دون¬شایر با اون آشنا شده. اون به طرزی احمقانه به اون مرد دل داده و البته خودش می¬خواد ماجرا رو عاشقانه و رومانتیک جلوه بده. مدام می¬گه که با هم نامزد کرده¬ان. اون مرد یه پاپاسی هم ته جیبش نداره. هیچ آینده¬ای هم نداره. و اون طور که حرف¬های از جین دستگیرم شده هیچ پست و مقامی هم نداره.»
لرد امزورث در این جا حرف¬های خواهرش را بند آورد تا سوالی مطرح کند.
او با فروتنی تمام پرسید: «جین کیه؟»
لیدی کنستانس اندکی به خود لرزید.
«اوه، کلارنس! خواهرزاده¬ات جین!»
«اوه، خواهر زاده¬ام جین؟ آه! آره، آره البته. خواهرزاده¬ام جین. آره، البته، قطعا. خواهر...»
«کلارنس، خواهش می¬کنم! محض رضای خدا! دست از گیج بازی بردار و به من گوش کن. ازت می¬خوام برای یک بار هم که شده توی زندگیت قاطع باشی.»

معرفی کوتاه:کتاب حاضر، از مجموعه «داستان‌های مدرن کلاسیک» دربردارنده داستانی انگلیسی قرن 20 م، با موضوع جنایی و اجتماعی است. داستان ماجرای زندگی «لردا مزورث» مالک قصر «بلندینگز» است. لرد که دست و پا چلفتی است، زندگی آرامی را در میان گل‌ها و گیاهان قصر می‌گذراند. آرامش او، چند مدت، با آمدن «بکستر» به هم خورده، اما با استعفای او و استخدامش نزد یک آمریکایی به نام «جونز» دوباره بازگشته بود؛ لرد مطالعه رساله‌ای درباره پرورش گراز و رونق دادن گلخانه‌اش، روزگارش را می‌گذراند، تا اینکه دوباره بکستر به قصر آمده و آرامش او را بر هم می‌زند و او را از مطالعه رساله و رسیدگی به گلخانه باز می‌دارد. در این ماجرا «جین» خواهرزاده زیبا و منشی سابق لرد نقش بسیاری ایفا می‌کنند.

روزی که بی ­قانونی چهره­ ی قبیح‌‌‌اش را به قصر بلندینگز نمایاند، یکی از آن روزهای فوق­ العاده زیبا بود. خورشید در آسمانی آبی می‌درخشید و آدم را به هوس می‌انداخت تا سر فرصت و با فراغ بال تک تک جزئیات آن برج و باروهای باستانی، چمن‌های سبز و نرم، علفزار انبوه، درختان با عظمت، زنبورهای منظم و مودب و پرندگان نجیب ­زاده را بر شمرد.
اما خوانندگان داستان‌های مهیج یا به قولی تریلر، طایفه ­ی عجول و ناشکیبایی هستند. خیلی زود از صحنه­ پردازی‌‌ها به ستوه می‌آیند و می‌خواهد یک راست بروند سراغ چیزهای نابهنجار. مثلا شروع می‌کنند به پرسیدن این که کثافت کاری کی صورت گرفت؟ چه کسی در آن دست داشت؟ آیا خونریزی ­ای هم در کار بوده و اگر بوده چه قدر؟ و مهم­تر از همه این که، هر کسی کجا بوده و در آن زمان چه مشغولیتی داشته؟ راوی­ ای که طالب جلب علاقه ­­ی خوانندگانش است، باید این اطلاعات را در اولین زمان ممکن تامین کند.

توضیحات
«موج جنایت در بلندینگز» داستانی است به قلم پی. جی. وودهاوس(1975-1881)، نویسنده انگلیسی است.
در این داستان زندگی آرام لرد امزورث که شخصیت داستانی این نویسنده است ناگهان درگیر یک بی‌نظمی و بی‌قانونی فراگیر و هجوآلود می‌شود.
در بریده‌ای از این کتاب می‌خوانیم:
«خوانندگان داستان‌های مهیج یا به قولی تریلر، طایفه‌ی عجول و ناشکیبایی هستند. خیلی زود از صحنه‌پردازی‌ها به ستوه می‌آیند و می‌خواهد یک راست بروند سراغ چیزهای نابهنجار. مثلا شروع می‌کنند به پرسیدن این که کثافت کاری کی صورت گرفت؟ چه کسی در آن دست داشت؟ آیا خونریزی‌ای هم در کار بوده و اگر بوده چه قدر؟ و مهم‌تر از همه این که، هر کسی کجا بوده و در آن زمان چه مشغولیتی داشته؟ راوی‌ای که طالب جلب علاقه‌ی خوانندگانش است، باید این اطلاعات را در اولین زمان ممکن تامین کند.
بنابراین، موج جنایتی که قرار بود یکی از مجلل‌ترین خانه‌های شروپ‌شایر را تا عمق پی‌اش به لرزه درآورد، در اواسط یک بعدازظهر زیبای تابستانی به جریان افتاد و اشخاص درگیر در آن عبارت بودند از:
کلارنس، نهمین ارل امزورث، مالک و خداوندگار قصر، که در گلخانه با آنگوس مک‌آلیستر، سر باغبان خود، مشغول گفتگو بر سر موضوع نخود شیرین یا همان خلر بود.
خواهرش، لیدی کنستانس، که در ایوان به همراه جوانکی سیه چرده به نام روپرت بکستر، که یک زمان منشی خصوصی شخص لرد امزورث بود، قدم می‌زدند.
پیشخدمت، بیچ، که بیرون از محوطه‌ی پشتی خانه روی یک صندلی حصیری تاشو نشسته بود و در حال کشیدن سیگار برگ، فصل شانزدهم کتاب «مردی که انگشت شست پایش را گم کرده بود» را می‌خواند.
جرج، نوه‌ی پسری لرد امزورث، که با همراه همیشگی‌اش یعنی یک تفنگ بادی در میان بوته‌زار پی شکار می‌گشت.
جین، خواهرزاده‌ی حضرت لرد که در ویلای ییلاقی کنار دریاچه بود.
خیلی زود، لرد امزورث گلخانه را ترک کرد و قدم‌زنان به سمت خانه به راه افتاد.»
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.