معرفی کوتاه:کتاب حاضر، رمانی قوی، تاثیرگذار و تا حد زیادی شرح‌حال زندگی نویسنده داستان «بیل پلانتاژنت» را روایت می‌کند که یک نوازنده پیانو و ملوان سابق نیویورک است که ارکستر و عقلش را ازدست‌داده و به نوشیدن روی آورده است. درحالی‌که «پلانتاژنت» خودش را برای بهبود به بیمارستان روانی می‌سپارد، نویسنده با زبانی شیوا و فصیح از هذیان‌های ناشی از جنون و معنای واقعی سلامت عقل می‌نویسد. در داستان می‌خوانیم: «مردی صبح زود از میخانه کنار باراندازی خارج می‌شود، بوی دریا در منخرهایش و بطری‌ای در جیبش به‌مانند کشتی‌ای که در بندرگاه را ترک می‌نماید، سبک بر روی سنگفرش می‌خرامد. به‌زودی گرفتار طوفان شده و درحالی‌که احمقانه در تلاش است تا به بندرگاه بازگردد، از سویی به‌سوی دیگر در تلاطم خواهد بود. اکنون دیگر برایش تفاوت نمی‌کند در کدامین بندرگاه پهلو بگیرد».

درباره کتاب
درد این رمان قوی تاثیرگذار و تا حد زیادی شرح حال مانند مالکوم لوری داستان بیل پلانتاژنت را روایت می کند که یک نوازنده پیانو و ملوان سابق د رنیویورک است که ارکستر و عقلش را از دست داده و به نوشیدن روی آورده است. در حالی که پلانتاژنت خودش را برای بهبود به بیمارستان روانی می سپارد لوری با زبانی شیوا و فصیح از هذیان های ناشی از جنون و معنای واقعی سلامت عقل می نویسد.

توضیحات
«مهتاب سوزان» نوشته مالکوم لاوری(1957-1909)، نویسنده انگلیسی است.
این کتاب داستان نوازنده و ملوان سابقی است که به الکل روی آورده و عقلش را از دست داده است و روانه بیمارستان روانی می‌شود.
در بریده‌ای از کتاب می‌خوانیم:
«مردی صبح زود از میخانه‌ی کنار باراندازی خارج می‌شود، بوی دریا در منخرهایش و بطری ویسکی در جیبش؛ به مانند کشتی‌ای که بندرگاه را ترک می‌نماید، سبک بر روی سنگفرش می‌خرامد.
به زودی گرفتار طوفان شده و در حالی‌که احمقانه در تلاش است تا به بندرگاه بازگردد، از سویی به سوی دیگر در تلاطم خواهد بود. اکنون دیگر برایش تفاوت نمی‌کند در کدامین بندرگاه پهلو بگیرد.
مرد وارد میخانه‌ی دیگری می‌شود.
با زیرکی از این یکی هم جان سالم به در می‌برد؛ اما یک بار دیگر در دردسر افتاده. این بار موضوع جدی است. نزدیک بود که با خودرویی در خیابان تصادف کند، سرش را به دیواری کوبید، یک بار هم بر روی سطل زباله‌ای سقوط کرد و بطری از دستش رها شد. برخی عابرین با کنجکاوی به او خیره شده بودند، برخی با عصبانیت و برخی دیگر به قصد سرگرمی یا حتی اشتیاقی عجیب در او می‌نگریستند.
این بار به کوچه‌ای پناه برد و با نقشی از افسردگی به دیوار تکیه زد، گویی تلاش می‌کرد چیزی را به خاطر آورد.
یک بار دیگر سفر آغاز شد اما مسیرش چنان ناهموار می‌نماید که ناگزیر است بیش از زمانی که در تلاش برای به خاطر آوردن چیزی بود، تلاش کند. یا شاید به مانند گربه‌ی بیچاره‌ای که با ضربه بطری یک چشمش را از دست داده، می‌بایست در راه‌پیمایی خود بسیار دقت نماید؟»
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.