مجموعه کتاب های از سرزمین نور: داستان سیل آن سال، داستان جوانی پیامبر اسلام(ص) (جلد دوازدهم)
قیمت : ۱۰۰,۰۰۰ ریال
این مجموعه که مخاطب آن نوجوانان هستند، در هر مجلد به فرازی از زندگی رسول گرامی اسلام پرداخته است.قالب نوشته ها داستان است و جدا از نام کلی مجموعه که “از سرزمین نور”است، هر مجلد نیز عنوان ویژه خود را دارد.این عناوین به ترتیب عبارت اند از:داستان زمزم(داسنان زندگی نیای پیامبر)، آنچه خدای کعبه اراده کند(داستان زندگی پدر پیامبر)، و ان ستاره که دنباله دار می آید(داستان تولد پیامبر)، یتیم نظر کرده(داستان خردسالی پیامبر)، آن قصه که در کتاب ها آمده بود(داستان دیدار عبدالمطلب با شاه یمن)، با من سخن بگو مادر(داستان زندگی مادر پیامبر)، ماجرای سپاه فیل(داستان حمله ابرهه به مکه)، آن پدر بزرگ دوست داشتنی(پایان کار عبدالمطلب)، سفر دراز شام(داستان نوجوانی پیامبر)، خورشیدی در خانه خدیجه(داستان جوانی پیامبر)، داستان سیل آن سال(داستان جوانی پیامبر)، شب رویش غنچه نور(داستان بعثت پیامبر)، ای جامه بر سر کشیده، برخیز(داستان بعثت پیامبر)، روزگار دراز رنج(از دعوت آشکار تا آغاز هجرت به حبشه)، روزنه ای به رهایی(داستان هجرت حبشه).
قابل ذکر است،این مجموعه به صورت یک جا یا تک مجلد ،موفق به در یافت جوایزی از دومین جشنواره قصه های قرآنی،ائمه ،معصومین و پیامبرن،جشنواره کتاب کودک و نوجوان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان،کتاب سال وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی،مجله سلام بچه ها،انجمن فرهنگی ناشران کتاب کودک و نوجوان،و جشنواره کتاب شهید حبیب غنی پور شده است.همچنین متن این مجموعه در دهه 1370 در طول دو سال(ساعت هشت و نیم صبح های جمعه ) به صورت روایت نمایش از صدای جمهوری اسلامی ایران پخش شد و سپس با ترجمه به چند زبان از شبکه های برون مرزی صدا نیز به همان صورت روایت نمایش پخش گردید و مورد استقبال مخاطبان واقع شد.اضافه آنکه دست اندر کاران این مجموعه خاصه نویسنده آن، ضمن شرفیابی به حضور مقام معظم رهبری،مورد تقدیر ویژه معظم له واقع شدند.
بخشی از کتاب:
محمد از اتاق بیرون آمد و به حیاط نگاه کرد. از آن همه هیاهو و آشوب روز و شب قبل، هیچ نشانه ای نبود؛ ولی هوا، خنکی لطیفی داشت. بعد از آن باران های تند و بی امان، و آن سیلاب های سنگین وحشی، حالا سکوت عمیق و دلنشینی بر مکه حاکم شده بود. اگر صدایی هم بود، غلغل زندگی بود و زنده ها و چارپاها، و بیدار شدن شهر از کابوس ترسناک یک شبان هروزهٔ خود. از آن ابرهای فشردهٔ انبوه و تیره و دلگیر، در آسمان چیزی نمانده بود؛ جز چند تکهٔ کوچک سفید، که مثل پنبه های تازه زده شده، هر یک به شکل و قیافۀ موجودی درآمده بود. آسمان بی غبار تن شسته در باران، آن قدر آبی و عمیق به نظر می رسید، که انگار انتها نداشت. آن تکه ابرها، مانند قایق هایی سفید، نرم بر سینهٔ آسمان نشسته بودند، و با دست ناپیدای نسیم، به سمت جنوب می لغزیدند.
خورشید، بعد از چند روز رخ پنهان داشتن از زمین در پشت نقاب ابر، حالا چهره آشکار کرده بود. پرتوان تر از قبل،میدرخشید، و آبشار نور و گرمای ملایم خود را، بر سر شهر و ساکنان آن می ریخت. با این همه، در آن صبحگاه آخرین ماه پاییز و به دنبال آن همه بارش بی امان، نرمه نسیم شمالی که بعد از عبور از کوه ها و دشت های خیس، به شهر می رسید، برای مکی های یک لا پیراهن ناآشنا با سرما، خنکی لرزآوری به همراه می آورد.
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران