مجموعه کتاب های از سرزمین نور: خورشیدی در خانه خدیجه، داستان جوانی پیامبر اسلام (ص) (جلد دهم)
قیمت : ۱۰۰,۰۰۰ ریال
این مجموعه که مخاطب آن نوجوانان هستند، در هر مجلد به فرازی از زندگی رسول گرامی اسلام پرداخته است.قالب نوشته ها داستان است و جدا از نام کلی مجموعه که “از سرزمین نور”است، هر مجلد نیز عنوان ویژه خود را دارد.این عناوین به ترتیب عبارت اند از:داستان زمزم(داسنان زندگی نیای پیامبر)، آنچه خدای کعبه اراده کند(داستان زندگی پدر پیامبر)، و ان ستاره که دنباله دار می آید(داستان تولد پیامبر)، یتیم نظر کرده(داستان خردسالی پیامبر)، آن قصه که در کتاب ها آمده بود(داستان دیدار عبدالمطلب با شاه یمن)، با من سخن بگو مادر(داستان زندگی مادر پیامبر)، ماجرای سپاه فیل(داستان حمله ابرهه به مکه)، آن پدر بزرگ دوست داشتنی(پایان کار عبدالمطلب)، سفر دراز شام(داستان نوجوانی پیامبر)، خورشیدی در خانه خدیجه(داستان جوانی پیامبر)، داستان سیل آن سال(داستان جوانی پیامبر)، شب رویش غنچه نور(داستان بعثت پیامبر)، ای جامه بر سر کشیده، برخیز(داستان بعثت پیامبر)، روزگار دراز رنج(از دعوت آشکار تا آغاز هجرت به حبشه)، روزنه ای به رهایی(داستان هجرت حبشه).
قابل ذکر است،این مجموعه به صورت یک جا یا تک مجلد ،موفق به در یافت جوایزی از دومین جشنواره قصه های قرآنی،ائمه ،معصومین و پیامبرن،جشنواره کتاب کودک و نوجوان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان،کتاب سال وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی،مجله سلام بچه ها،انجمن فرهنگی ناشران کتاب کودک و نوجوان،و جشنواره کتاب شهید حبیب غنی پور شده است.همچنین متن این مجموعه در دهه 1370 در طول دو سال(ساعت هشت و نیم صبح های جمعه ) به صورت روایت نمایش از صدای جمهوری اسلامی ایران پخش شد و سپس با ترجمه به چند زبان از شبکه های برون مرزی صدا نیز به همان صورت روایت نمایش پخش گردید و مورد استقبال مخاطبان واقع شد.اضافه آنکه دست اندر کاران این مجموعه خاصه نویسنده آن، ضمن شرفیابی به حضور مقام معظم رهبری،مورد تقدیر ویژه معظم له واقع شدند.
بخشی از کتاب:
محمد در پای کوه نور ایستاد. بعد از دو فرسنگ راه طی کردن پرشتاب در آن هوای گرم، حالا وقت آن بود که کمی استراحت کند. پس، بر تخته سنگی، در کنار راه نشست. این، همان مکانی بود که می گفتند جد بزرگشان، ابراهیم، در آنجا می خواست به امر خدا، فرزندش را، قربانی کند.
پشت سرش، کوه ثبیر بود؛ هرم وار و بلند. روبه رو، کوه حرا بود؛ مونس دلتنگی ها و تنهایی های او. همان که در مکه هم، هر وقت غمگین می شد، با نگاه کردن به قلهٔ تیزنما و مخروطی شکل آن، بار غمش سبک می شد.
گرمای اولین ماه تابستان، صخره ها و سنگ های کوه را داغ کرده بود. عرق، مثل جویبارهای کوچکی، از شقیقه های جوان محمد به طرف چانهٔ معتدلش سرازیر می شد و لابه لای ریش های سیاه پرپشتش گم می شد. با این همه، هوای آنجا از مکهٔ فرورفته در گودی میان کوه ها، لطیف تر بود. گاهی هم، نرمه نسیمی گذرا می وزید و بوته های خار لابه لای صخره ها و سنگ ها را حرکت آرامی می داد.
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران