مجموعهٔ «ماه پنهان» داستان‌هایی بازنویسی شده‌ از ماجراهای انسان‌های باایمانی است که در خواب یا بیداری به محضر حضرت مهدی (عج) تشرف یافته‌اند و قصه‌هایشان در کتاب‌های گوناگون نقل شده است.
بخشی از داستان ملاقات جوانی به نام امان‌الله با حضرت دوست را که در کتاب کرامات الصالحین اثر دانشمند گران‌قدر حجت الاسلام و المسلمین شیخ محمد شریف رازی نقل شده، می‌خوانید:
«بیماری قلب شما لاعلاج است. ماهیچهٔ قلب تحلیل رفته و کاری از دست ما برنمی‌آید، البته فردا مرخص می‌شوید و می‌توانید، این فرصت باقی مانده را کنار خانواده باشید. آقا امان‌الله! من خیلی متاسفم که باید این خبر را به شما بدهم. به هر حال چاره‌ای جز دعا و توسل ندارید.
از صبح، این چندمین بار بود که این جملات تلخ و سنگین را مرور می‌کرد و هر بار احساس می‌کرد، چین و چروک تازه‌ای بر پیشانی‌اش، حک می‌شود.
دستانش را دور گردن حلقه کرد و به فکر فرو رفت. یاد پسرکش افتاد. چه‌قدر دوستش داشت و یاد همسر جوانش که شاید فکر نمی‌کرد، به این زودی، باید از او خداحافظی کند. غلتی زد و روی تخت نشست. فضای کوچک اتاق، تنگ‌تر جلوه می‌کرد. گویا مقابلش، دیوار بلندی قد علم کرده بود. برخاست و خودش را به کنار پنجرهٔ نیمه باز اتاق رساند، نسیم خنکی صورت ماتم زده و سردش را نوازش می‌داد. حیاط بیمارستان زیر لحاف شب کز کرده بود و درختان هم‌چنان ایستاده، چرت می‌زدند. درد عمیقی قلبش را فشرد و گذشت. در حالی که به افق چشم دوخته بود، با خودش گفت:
کی فکر می‌کرد، من که این همه عاشق شما خاندانم و هر موقع که دچار غم و غصه و مشکل می‌شم، در خانهٔ شما را می‌زنم، به مشهد میام و به لطف و عنایت شما، کارهام روبه‌راه می‌شه، آیا رواست، که دکترها، این‌طور جوابم کنند؟»
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.