کتاب ماه بر ناقوس نوشتهٔ زهرا قزلقاشی متین است که توسط انتشارات گوی به چاپ رسیده است. این اثر واگویه‌های نوجوان نجرانی در مباهله است. کتاب ماه بر ناقوس به چند بخش که هر یک عنوانی جداگانه دارد، تقسیم‌بندی شده است. این کتاب پیرامون گفتارهای یک نوجوان اهل نجران دربارهٔ رویداد مباهله است. نجران تا زمان ظهور اسلام نیز سکونت‌گاه جامعه‌ای از مسیحیان بود که با محمد (ص)، پیغمبر اسلام، در ستیز بودند. رویداد مباهله از رویدادهای صدر اسلام است.

بخشی از کتاب ماه بر ناقوس:

باران می‌بارید؛ مثل چشم‌های من. سر مادرم روی زانوهای من بود. گاهی چشم‌های بى‌رمقش را باز می‌کرد؛ نگاهی به من می‌کرد و بى‌هوش می‌شد. او گرسنه بود. من هم گرسنه بودم. داشت می‌مرد. قفسه‌ی سینه‌اش به کندی بالا و پایین می‌رفت. صدای نفسش با خس‌خس بود. صورتش زیر نور کمرنگ فانوس، بى‌رنگ بود. نمی‌دانستم چه کار کنم. بارها به کاروانسرا رفته بودم و هربار دست به دامن کسى شده بودم که بیاید سری به مادرم بزند؛ اما همه از ارباب می‌ترسیدند. یک بار کنیزی کمی نان توی دستم قایم کرد و گفت برای مادرت ببر. اگر بتوانم باز برایت تهیه می‌کنم. با عجله به اصطبل برگشتم. مادرم روی خاک سرد اصطبل بود. سرش را روی زانو گذاشتم. امی ه! نان! چشم‌هایت را باز کن. چشم‌هایش را باز کرد. نگاهی به من انداخت. - دهانت را باز کن مادر. - تو بخوری، من خوشحال‌تر می‌شوم. بخور پسرم. چشم‌هایش روی هم افتاد. مدتى طولانى گذشت. نان توی دستم خشک شده بود و سرم روی او خم شده بود. خوابم برده بود. نفس خس‌داری کشید. چشم‌هایم را باز کردم. داشت نگاهم می‌کرد. لبخند کمرنگی گوشه‌ی لبش شکفت. چشم‌هایش برقى زد و گفت: پسرم آفریننده و گرداننده‌ی جهان فقط الله است. مریم و عیسى بندگان برگزیده‌ی او هستند. آن‌ها خدا نیستند. در تمام عمرم منتظر دیدن منجی بودم؛ ولى ... . مکث کرد. ادامه داد ... اگر تو منجی را دیدی سلامم را به او برسان. به او بگو دوستش داشتم. چشم‌هایش بسته شد و سینه‌اش از حرکت افتاد. فریاد زدم: امی! امی! امی! سرش را به زمین گذاشتم. به طرف کاروانسرا دویدم. در آن را باز کردم فریاد زدم: مادرم مادرم مادرم مرد...
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.