کتاب"مانا" شامل نه داستان کوتاه می باشد که هر یک به نوعی روایتی از هشت سال جنگ تحمیلی و ایثار رزمندگان است.
در بخشی از متن این کتاب می خوانید:
عبدالله دوباره ایستاد. فریادی از نهادش برآمد: «یا زهرا» و شلیک کرد. صفیرگلولهای فضا را میشکافت و هر لحظه نزدیکتر میشد.
در زمانی به کوتاهی یک لحظه عبدالله جلو چشمت پودر شد. بهتت زد.
ذرات گوشت و خون به اطراف پاشید. حاج محمود با چفیه صورتش را پاک کرد.
عقده گلویت را میفشرد. با نگرانی ابوالفضل را نگاه کردی. صورتش را با آستین پاک کرد و مشغول شد. با شلیک خمپاره در هالهای از گرد و خاک محو شد.
معبر را دنبال میکنی. شش شهید آرام و غریب در امتداد این معبر، سال هاست آرمیدهاند. قطعۀ کاغذی را از میان مدارک شهید برمیداری. خاکنرم را کنار میزنی. خطوط جان میگیرند. «امروز روز پنجم است که درمحاصره هستیم. آب را جیرهبندی کردهایم. نان را جیرهبندی کردهایم. عطشهمه را هلاک کرده. همه را، جز شهدا که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیدهاند. دیگر شهدا تشنه نیستند. فدای لب تشنهات ای پسر فاطمه (س).»
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران