معرفی کوتاه:
کتاب حاضر، دربردارنده مجموعه داستان‌های کوتاه چینی قرن 20 م ، با موضوعات مختلف و با عنوان‌های «رفیق»، «تصادف»، «بیست و پنج سال»، «پرستشگاه»، «در پارک»، «قلاب ماهیگیری پدربزرگ»، «در دریا»، «گرفتگی عضلات» و «باران، برق و چیزهای دیگر» است. داستان «قلاب ماهیگیری پدربزرگ»، ماجرای مردی است که سال‌ها ازدواج کرده و همسر و فرزند دارد. او با دیدن قلاب ماهیگیری آلمانی اصل و بسیار زیبایی در ویترین مغازه، به یاد پدربزرگ و دوران کودکی و نوجوانی خود می‌افتد. زمانی که او چندین بار، قلاب ماهیگیری پدربزرگ را به دلیل کنجکاوی شکسته است و تصویری از ماهیگیری پدبزرگ و شکارهای او در جنگل دارد؛ مرد قلاب ماهیگیری را برای پدربزرگ می‌خرد و به دوران کودکی کشانده می‌شود، او در عالم خیال به آدرس خانه گذشته‌شان می‌رود، اما با تغییرات قابل ملاحظه‌ای روبه‌رو می‌شود و سرگشته به دنبال پدربزرگ می‌گردد.
توضیحات:
«قلاب ماهیگیری پدربزرگ» مجموعه داستان‌های کوتاه از نویسنده چینی، گائو شین‌جیان، برنده نوبل ادبیات 2000 میلادی را امیرحسین اکبری شالچی (-1345) ترجمه‌کرده‌است. این مجموعه از روی متن آلمانی کتاب به فارسی برگردانده شده‌است.
بخشی از داستان «مادر» را می خوانید:
مامان، تو از کجا آمده‌ای؟ نه، نرو! بیش از 20 سال از آخرین باری که ترا دیدم، گذشته، این همه وقت، اگر ترا ببینم فکر نمی‌کنم دیگر به جایت بیاورم. از آن تابستانی که هنوز دانشگاه می‌رفتم، ترم چهارم بودم، دیگر همدیگر را ندیده‌ایم، نه، یک بار به خوابم آمده بودی، اما خوابی مبهم و ناروشن بود. تو تغییری نکرده‌ای. هنوز شکل همان عکس رنگ‌ورورفته‌ای هستی که به دیوار کنار درمان بند است. آن را کمی بعد از زاده شده من گرفته‌اند، تو به نرده‌ها تکیه داده‌ای. لباس سنتی خوبی تنت است، یک کیپائو. من آن لباس را یک بار دیده بودم، آن وقتی که داشتی چمدانت را جمع‌وجور می‌کردی. از کتانی زبر بود، گل‌هایی زرد داشت که روی زمینه‌ای سبز سیر را گرفته بودند. پارچه‌ی آن از شست‌وشوی بسیار نازک شده بود، واقعا نخ‌نما شده بود. مامان، بهتر است من که دیگر 40 را رد کرده‌ام، ترا مادر بنامم، از 23 یا 24 سالگی دیگر ترا مامان صدا نکرده‌ام. اگر کسی از تو می‌پرسید یا خطابت می‌کردم، همیشه می‌گفتم «مادرم فلان کار را می‌کند» یا «مادر حالش...» تو در آن هنگام از حالای من جوان‌تر بودی، ما را گذاشتی و رفتی، سال هزار و نهصد و... شصت و یک بود که تو مردی، درست یادم نمی‌آید که وقت مرگ، چندساله بودی، چه پسر باوفایی هستم!
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.