فیلم نوشت شاه اسماعیل
قیمت : ۸۰,۰۰۰ ریال
حسن نجفی، در کتاب فیلمنوشت شاه اسماعیل - جلد اول، سعی دارد حقایق تاریخی که چون سفالهای شکسته قدیمی در دل خاک مدفوناند را بیرون کشیده و به روند تاریخی وفادار بماند، اما به سمت و سوی داستان سرایی و داستان پردازی حرکت کند.
تاریخ نگاشتهها، خود تاریخ نیستند. تاریخهای نوشته شده محصول نگاه و گرایش کاتبان و هراز گاهی خواست و ارادهی صاحبان قدرت بوده و هست.
به هیچ تاریخ مکتوبی نمیشود صددرصد اعتماد کرد. حقایق تاریخی چون سفالهای شکسته قدیمی در دل خاک مدفوناند. آنها منتظرند تا سینه سرخی دلسوخته، همت به تفحص آنها کند. شاه اسماعیل پاسخ من به نگاشتههای تاریخی است. اغلب در نگاشتههای تاریخی تناقض و پارادوکس بسیار دیده میشود. بیشتر نوشتهها که گاه پر از بغض و کینه بوده نه حقیقت که بازتابی از نگاه کاتبان بوده که دوست دارند بنا به ملاحظاتی، اسماعیل را نه آنگونه که بود، بلکه آنگونه که دوست دارند روایت کنند.
در بخشی از جلد اول فیلمنوشت شاه اسماعیل میخوانیم:
آرش با اسب از پشت تپهای رمل بالا و بالاتر میآید. طوفانی عجیب در گرفته است. رملها در حرکت. راهها گم شده است. چشمهای آرش و اسب جایی را نمیبیند. آرش شالی را بر صورت خود میبندد. آرش به ناچار از اسب پیاده شده و در حالی که افسار اسب را در دست دارد کور مال به دنبال راه میگردد. او با اسب خود حرف میزند.
آرش: وقتی انسان هدفی بزرگ دارد همه سپاه شیاطین جمع میشوند تا آدمی را نا امید کنند ... نگذارند انسان به هدفی که دارد برسد.
در همین حرف زدن است که به یکباره زیر پای آرش خالی میشود. حفرهای که شبیه یک دره است در زیر پای آرش باز میشود. آرش میخواهد سقوط کند اما در آخرین لحظهها به کنارههای این حفره چنگ زده و میآویزد. حالا آنکه باعث نجات آرش است ایستادگی اسب است و افساری که در دست آرش است. اسب شیهه میکشد. آرش افسار را محکم گرفته است. اسب رو به حفره دارد. پاهایش کشیدهتر و سمهایش را محکم در زمین فرو کرده است تا به داخل حفره کشیده نشود. هر دو چهره وحشت زدهاند. آرش یک لحظه نگاهی به داخل حفره میاندازد. انتهایی ندارد. صدای خنده عجیبی از اعماق آن حفره میآید. انگار جنها میخندند. آرش عرق کرده است. مرتب شنها به پایین حفره میریزند.
آرش در حالی که به سختی تلاش میکند تا خود را نگه دارد فریاد میزند
آرش: خدایا کمکم کن.
آرش نگاهی دوباره به پایین حفره میاندازد. قلاب دستش را به افسار محکم میکند. به یکباره اسب خود را ندا میدهد
آرش: برو عقب... خودت را بکش عقب...
اسب شیهه میکشد. میخواهد عقب برود، اما شرایط بسیار سخت است.
پاهایش را انگار ریگها گرفتهاند. ریگها در هم میپیچند. تبدیل به دو دست میشوند. حالا ریگها میخواهند آرش را ببعلند... ریگها انگار دو دست شدهاند و در حال کشیدن پاهای آرش به داخل حفره هستند. آرش اسب را فریاد میزند
آرش: منتظر چی هستی؟... زود باش... پاهاتو ببر عقبتر
اسب شیهه میزند. سعی دارد پاهای خود را از دست ریگها خلاص کند.
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران