یکی از غزلیات کتاب فلوکستین بیست به قلم محمدعلی عرب نژاد

شهر پر از دود، پر از همهمه، قصه‌ی ما حرف کم و بیش نیست
قافیه! تصمیم خودت را بگیر، شاعرمان مصلحت اندیش نیست

چند صباحیست که فهمیده‌ام، شهر، به‌هم ریخته ای شیخ شهر!
شهر، به‌هم ریخته، فکری بکن، این به خدا مظهر تشویش نیست

دست‌فروشی که میان مسیر، آبرویش را به حراج آورد،
جار زده حیثیت شهر را؛ بدتر از این حادثه، در پیش نیست

با من شاعر شده امشب بیا، این طرف شهر، که بالاتر است
بین غزل‌هام کسی هست که، در غم فردای شب خویش نیست

حادثه دیوار به دیوار ماست، آی اهالی! به کجا می‌روید؟
غصه‌ی دنیا همه‌اش پیشکش، در دل‌مان غصه‌ی هم‌کیش نیست

روی هم افتاده در این ایستگاه، خستگی پلک دو چشم قطار
هر قدر این شهر، زمستانی ‌است، سردتر از متروی تجریش نیست

سخن شاعر:

آنان که قلبشان فقط برای "عشق" شتاب می گیرد، با نیرویی مانند "فلوکستین بیست" نمی توان از شغل شاعری، منصرفشان کرد؛
و تنها آرامش بخش این‌ها کسیست که:
بیاید؛
باشد
و
بماند

با احترام فراوان به همه‌ی عاشق پیشگان دنیا
روانی ترین "عاکف" قرن
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.