فرمانده برونسی: انگشتر نذری (جلد 2)

کتاب فرمانده برونسی: انگشتر نذری، نوشته جناب آقای حمزه شریفی دوست است. این کتاب دومین جلد از مجموعه خاطرات فرمانده برونسی است که بر اساس واقعیت و از زبان همسر فرمانده بونسی بیان شده است.
در این داستان نویسنده به شرح داستان نذری می پردازد که همسر فرمانده برای سلامتی و بازگشت ایشان از جنگ کرده است.

بخشی از داستان:

صبح جمعه بود. از خواب که بیدار شدم، حس کردم حال مادرم یک جوری است. اصلا آرام و قرار نداشت. خیلی بیتاب و نگران بود. کنار مادرم نشستم. دستم را روی شانه اش گذاشتم و گفتم: مامان معصومه، چرا ناراحتی؟
مادرم گفت: چیزی نیست دخترم. یاد پدرت افتادم. بعد، خیلی آرام، اشک هایش را از گوشۀ چشم هایش پاک کرد تا من متوجه نشوم گریه کرده است و ادامه داد: خودم هم نمیدونم چرا؛ دلم یکدفعه شور افتاد. حس کردم جای پدرت خیلی خالیه
پدرم دو ماه پیش به جبهه رفته بود. وقتی به جبهه می رفت، گاه گاهی به خانه زنگ می زد و احوال ما را می پرسید. این بار، دو هفته ای می شد که از او بی خبر بودیم.