عاشک کافه
قیمت : ۸۰,۰۰۰ ریال
کتاب عاشک کافه: خوب، دشمن عالی!، دومین رمان از مجموعه سهگانه تجربههای مدیریتی علی صادقی و ادامه کتاب «کافه وصال» است؛ رمانهایی که ماجراهایشان در سه کافه در سه گوشه دنیا، میگذرد.
کتاب اول در ستایش مدیران شجاعی بود که با مدیریت غیر متعارف، بر ناکارآمدیها غلبه میکنند و بنگاهها را از بحران خارج میکنند. کتاب دوم در نکوهش مدیرانی نوشته شده که به «خوب بودن» اکتفا میکنند و بنگاه را از «عالی شدن» محروم میکنند. مولف بر اساس تجربه شخصیاش در مدیریت موفق بنگاه مینویسد: در زمانهای که احساس میکردیم خوب عمل میکنیم، دریافتم رقبا از هر نقطه ضعف ما به سرعت و بیرحمانه استفاده میکنند. دریافتم فرصتی برای تعلل و میان مایگی نیست و تنها انتخاب ما، عالی شدن و عالی ماندن است و به این قانون مدیریتی رسیدم: «خوب، دشمن عالی است».
در بخشی از کتاب عاشک کافه: خوب، دشمن عالی میخوانیم:
هر آدمی یک قصهای دارد. قصه آدمها از جایی شروع میشود و پیچ و تاب میخورد و بالا و پایین میشود و تمام میشود. کسی نمیداند آخرین قصه کدام است، اما گاهی میشود که میدانیم بعضی روزها و لحظات، آخر قصهای است که شروع کرده بودیم، تا باز پیش برویم تا قصه و روایت بعدی. من هم آن روز میدانستم سر سطرهای پایانی داستانم ایستادهام، چند روز بیشتر تا مجمع عادی سالیانه شرکت باقی نمانده بود، چهارمین و آخرین مجمعی که به عنوان مدیرعامل برگزار میکردم، چرا که از فردای آن روز به درخواست خودم دیگر مدیرعامل نبودم. بیشتر از هزار روز هر صبح آمده بودم، نشسته بودم پشت میز کارم در طبقه پنجم و شبیه ناخدای کشتیای پیر، با دوربین تک چشمیام دورها را پی لنگرگاهی مطمئن رصد کرده بودم و پیش رفته بودم. هزار روز پیش، شاید حوالی همین ساعت، خیره به قاب پنجره، نگاهم به نگاه مورب کلاغی که لب پنجره نشسته بود گره خورده بود و با خودم فکر کرده بودم اصلا توانایی پرداخت حقوق و دستمزد کارکنان را در آخر ماه داریم؟ و حالا بعد از آن همه روز، جایی از زمان ایستاده بودم که با 108 میلیارد تومان پول نقد نشسته در حسابهای بانکی، شرکت را ترک میکردم. در شرایطی که سهام 300 تومنی شرکت به 4300 تومان رسیده و سود شرکت هم دهها برابر شده بود. از سطح سواد کارکنان، میزان آموزش، حقوق و دستمزد گرفته تا سن مدیران و میزان بهرهوری همه به شکل غیرقابل انکاری بهبود یافته بود. شرکتی که زمانی درگیر جرایم زیستمحیطی بود، حالا به سطح هشت شرکت برتر صنعت سبز کشور ارتقا پیدا کرده و برنده صدها میلیارد تومان از دعاوی خود در دادگاهها شده بود. سیستم فروش دیگر محدود به چند خریدار نبود و توزیع و فروش محصولات حالا از سوی چهارصد نمایندگی رسمی فروش انجام میشد. میشد گفت ما نوک قله بودیم، پرچم فتح را کوبیده بودیم و این همه نتیجه اراده و تلاش جمعی بود برای عالی شدن. اما درست وقت رفتن، شبیه کسی که خانه قدیمیاش را به مقصد خانهای تازه ترک میکند، ناگهان دلم پر از شک و تردید شده بود و صدایی درونی مدام نهیبم میزد: مهمتر از عالی شدن، عالی ماندن است.
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران