کتاب ضیافت نوشتۀ افلاطون، رسالهای درباره عشق با حالت روایی و داستانی است. ضیافت یکی از مهمترین دیالوگهای افلاطون با موضوع اروس یا عشق است که در یکی از مهمانیهای آتن، که سقراط نیز حضور داشته، اتفاق میافتد.
این دیالوگ از دیالوگهای سقراطی افلاطون است که در آنها سقراط چهره اول آن است. این رساله به گونه روایتیست که در بخشی از آن خواننده شاهد گفت و گوی بازیگران آن با یکدیگر است. تاریخ نگارش این رساله به درستی آشکار نیست ولی از قراین برمیآید که پس از سال 385 (پیش از میلاد) نوشته شده باشد.
آریستوکلس ملقب به افلاطون (Plato) یا پلاتون، دومین فیلسوف از فیلسوفان بزرگ سهگانه یونانی (سقراط، افلاطون و ارسطو) است. افلاطون نخستین فیلسوفی است که آثار مکتوبی از او به جا مانده . همچنین بسیاری او را بزرگترین فیلسوف تاریخ میدانند. چیزی که بیش از نام خود افلاطون شهرت دارد و شاید عامل آشنایی عامه مردم با افلاطون است، مفهومی به نام عشق افلاطونیست. ریشه این عبارت به همین کتاب بر میگردد.
ضیافت (Syposium) تعریف افلاطون از عشق است، چنانکه نام دیگر آن رسالهای در باب عشق است. افلاطون فیلسوفی پر سر و صداست. کسی که مجموعه گفتههای سقراط را به نوشته تبدیل کرده است و همین کار باعث شده بسیاری تردید ببرند که سقراط شخصیتی زاده ذهن افلاطون است و اصلا وجود خارجی نداشته است. از طرف دیگر برخی صاحب نظران و فلاسفه جدید معتقدند افلاطون فلسفه را از آنچه هدف اصلیاش بود دور کردند. به زعم آنان فلسفه برای این به وجود آمده بود تا انسان و جامعه را به خودآگاهی برساند و زندگی را برای نسل بشر لذت بخش بسازد. با همه این اوصاف کتاب ضیافت میتواند نگاهی جدید باشد به یکی از غنیترین مفاهیم بشری، عشق.
در بخشی از کتاب ضیافت میخوانیم:
آپولودوروس به دوست خود گفت:
گویا موضوعى را که از من مىپرسى، هنوز به خاطر داشته باشم. چه من دیروز هنگامى که از فالرون به شهر خود باز مىگشتم، در راه یکى از رفقایم به نام گلاکون که من را از پشت سر دیده بود، از دور به شوخى صدایم کرده و مرا نزد خود خواند. پس من ایستادم تا او رسید و گفت:
اى فالرون، آیا ممکن است لحظهاى ایستاده از گفتگوهایى که دربارهى عشق در خانهى آگاتون و با حضور سقراط و آلکیبیادس و چند نفر دیگر انجام شد برایم تعریف کرده و مرا از آن آگاه سازى. من بسیار مشتاقم تا حرفهایى را که دربارهى عشق گفته شده بشنوم. زیرا رفیق من فونیکس پسر فیلیپوس از آن باخبر بوده به من اظهار داشت و گفت که تو مىتوانى آن داستان را واضح و به طور مشروح بازگویى. پس لطف خود را از من دریغ مدار و شرح آن ماجرا را برایم حکایت کن. چه من تو را در نقل اخبار دوستانت راستگو یافتهام.
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران