شکل گیری گفتمان دینی : با تکیه بر آموزه مهدویت
قیمت : ۷۰,۰۰۰ ریال
این کتاب برایمان داستان شکلگیری یا فرایند ساختن سنت علمی اسلامی و رابطهاش با اسلام را میگوید؛ دینی که تمدن خاصی را خلق کرد که آن تمدن متکی بر جهانبینی قرآنی بود. این داستان از دیدگاههای مختلف جامعهشناختی تا تاریخی و متافیزیکی تا علمی روایت میشود. روششناسی بهکاررفته برای این کار، تا حد زیادی وابسته به این است که رابطۀ میان اسلام و علم را چطور بفهمیم. در سالهای اخیر، مسئلۀ چشمانداز و روششناسی مهم شده است، چون حجم زیادی از کار نظری این حوزه را محققانی منتشر میکنند که در زمینۀ علم و مسیحیت، الگوی خاصی ایجاد کردهاند؛ الگویی که مسائل مربوط به رابطۀ متقابل میان علم و دین را بررسی میکند و بهنظر میرسد مقبولیت عام پیدا کرده است. در این الگو که میتوان آن را «الگوی دوعنصری» نامید، علم و دین را دو هویت یا عنصر مجزا فرض میکنند. پس چنین فرض میگیرند که این دو عنصر علیه یکدیگرند و این امکان را میدهند که تنوعی از الگوهای ممکن رابطۀ متقابل مانند «تضاد»، «استقلال»، «گفتگو» و «یکپارچگی» (Barbour 2000) پیدا شوند. اما این تنوع، درون الگوی دوعنصری است.
بهبیانی دیگر، این شیوههای تبیین رابطۀ میان علم و دین، همگی میپندارند که «علم» و «دین» دو عنصر متمایزند که تعداد محدودی الگوی تصورشدنی از رابطۀ متقابل دارند. هریک از این الگوها میتواند در ادامه به تنوعی از گزینههای محتمل تعریفشده و طبقهبندیشده و درجهبندیشده در چهارچوب طیفی از رابطههای متقابل ضعیف یا قوی تقسیم شود؛ اما خود الگو در پارادایم اساسی جاافتادهای باقی میماند که دین و علم را دو عنصر مجزا در نظر میگیرد.
الگوی دوعنصری از پسزمینۀ فرهنگی و تاریخی و علمی خاصی بیرون آمده و فقراتی از تاریخ رابطۀ متقابل علم و مسیحیت در جهان غرب تاییدش میکند. اما اکنون ادعا میکنند که این الگو فراگیر است و میتواند برای فهم رابطۀ میان همۀ سنتهای علمی و همۀ ادیان بهکار رود (Barbour 2000). این الگو را بهسبب نقایص خاصی نقد کردهاند؛ اما این نقد در بیشتر بخشهایش همچنان چهارچوبی دو عنصری دارد (Cantor and Kenny 2001).
چون علم را آنطور که امروزه آن را میفهمیم، کلا در سطحی وسیع فعالیتی سازمانیافته فرض میکنند که ریشههایش به انقلاب علمی اروپا در سدۀ هفدهم برمیگردد و نیز چون این سنت خاص علمی، تضادهایی با مسیحیت داشته است، این «الگوی متضاد» هم در جهان پژوهش و هم در حافظۀ عمومی معتبر شده است. بهعلاوه چون علمی که با انقلاب علمی اروپا تولید شده، اکنون در همۀ کنارگوشههای جهان گسترده شده است، تاریخ خاص رابطۀ متقابل علم و دین نیز بهنظر میرسد توام با این گسترش علم باشد: تنها تعدیلی که ضروری پنداشته میشود، جانشینی مسیحیت با اسلام یا دیگر ادیان جهان است.
این الگو را در گذشته نیز بهکار گرفتهاند. بنابراین روایت معیار دربارۀ اسلام و علم، بهدنبال نمونههایی از تضاد یا وفاق میان اسلام یا دین و سنت علمی است که در تمدن اسلامی پدیدار شدهاند. این رویکرد علیرغم جهانبینی که این دو سنت علمی را ایجاد کرده است، آنقدر که میان مبانی فلسفی مدرن و پستمدرن تمایز میگذارند، میان علم مدرن و پستمدرن تمایز قائل نیست.
با فرض این پسزمینه، باید اولا پرسشی اساسی مطرح کنیم: آیا الگوی دوعنصری که پسزمینۀ علمی و تاریخی و فرهنگی خاصی را مطرح میکند، حقیقتا برای همۀ ادیان و همۀ سنتهای علمی کاربستپذیر است؟ پاسخ بسیار روشن است. این الگو فقط میتواند برای همۀ ادیان و همۀ سنتهای علمی کاربستپذیر باشد اگر الف. طبیعت یعنی موضوع علم و رابطهاش با خدا و انسان را در همۀ سنتهای دینی به یک شکل بفهمیم؛ ب. ساختارهای متافیزیکی و معرفتشناختی و معنایی که متون منبع اصلی همۀ ادیان، متضمن آنها هستند، همسو با انجیل باشد؛ ج) علم در همۀ تمدنها کار و اقدامی باشد که در طی قرنها یکسان باقی مانده است.
در واقع، در سرتاسر سنتهای دینی یا حتی در یک سنت دینی واحد در طول قرنها، نه طبیعت و نه علم و نه رابطۀ متقابل آنها را یکسان نمیفهمیدند. الگوی دوعنصری مخصوصا وقتی مسئلهزاست که ما آن را به حساب بسطوگسترشهایی در تاریخ فلسفۀ علم میگذاریم. بیشتر فیلسوفان علم موافقاند که آنچه ما اکنون علم مینامیم، برچسبی نیست که بتوان آن را بیطرفانه برای بررسی طبیعت در همۀ سطوح و همۀ تمدنها بهکار گرفت؛ یعنی اصطلاح ساینس، هر تعریفی از آن بهدست بدهیم، متکی بر تعدادی از پیشفرضهای مفهومی است که برای روح و خلقوخوی تاریخی و فرهنگی و اجتماعی هر تمدنی عجیب و جدید است.
همانطورکه پیشتر ذکر شد، آنچه امروزه بهعنوان علم میشناسیم، عموما کار یا اقدامی فهمیده میشود که از سدۀ هفدهم آغاز شد، بر آزمایشها و نظریات گالیله (1564تا 1642) و کپلر (1571تا1630) و نیوتن (1642تا 1727) بنا شد و بعد به نهادهای اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و دانشگاهی تمدن غرب راه یافت. درواقع، ظهور این سنت علمی خاص، هر مفهومی از علم را آنطور که قبل از سدۀ هفدهم وجود داشت، تغییر داده است. بسیاری از مورخان علم معاصر تمایل دارند تا اصطلاحی متفاوت برای فعالیت علمی قبل از ظهور سدۀ هفدهم و دوهزار سال قبل از آن بهکار گیرند. این اصطلاح بهجای علم «فلسفۀ طبیعی» است.
تاریخ خاص رابطۀ میان علم مدرن و مسیحیت مخصوصا برای اسلام تطبیقپذیر نیست؛ چون در اسلام نه کلیسا وجود دارد و نه اقتدار کلیسایی که بتواند به رابطۀ متقابل دانشمندان و نهادهای علمی بهشکل رسمی مداخله کند. در اینجا نه پاپی مثل «پاپ پل سوم» در 1542 هست که بتواند «سازمان مقدس تفتیش عقاید» راه بیندازد و نه کسی که بتواند نمایهای از کتابهای ممنوع یا منشورهایی دربارۀ اسلام و علم صادر کند. این بدان معنا نیست که اندیشۀ دینی اسلامی تضادهای درونی ندارد؛ بلکه بهمعنای تاکید بر این است که چرا الگوی دوعنصری که اغلب برای توصیف رابطۀ متقابل میان اسلام و مسیحیت بهکار میرود، بر اسلام و شاید دیگر سنن دینی تطبیقپذیر نیست.
یکی از مهمترین جنبههای آموزندۀ سنت اسلامی این است که هیچ دانشمند یا عالم دینی مشهوری میان سدههای هشتم تا هفدهم نیست که نیاز به توصیف واضح رابطۀ میان اسلام و علم را احساس کرده و کتابی دراینباره نوشته باشد. این فقدان در گفتمان «علم و اسلام» بهعنوان یک رشتۀ علمی متمایز، فینفسه نشان میدهد که درطول این سدههای طولانی، یعنی زمانی که در سنت علمی اسلامی، پیشرفتهترین کار علمی جهان را انجام میدادند، هیچکس احساس نیاز نکرده بود که علم و اسلام را ازطریق نوعی ساخت ظاهری یا بیرونی بههم مرتبط کند. وقتی این نیاز و ضرورت پیدا شد، در بستری کاملا متفاوت و در سطحی کاملا متمایز ظهور کرد؛ بستری که با ورود علم مدرن به سرزمینهای اسلامی سنتی و در زمانی [شکل گرفت] که اغلب جهان مسلمین استعمار شده بود.
اسلام طبیعت را موجود خودباشندهای نمیبیند که بتوان آن را جدا از نگاه همهگیرش دربارۀ خدا و انسان و جایگاه کیهانشناختی مطالعه کرد؛ جایگاهی که تاریخ بشر در آن شکل میگیرد. بهعلاوه علم، یعنی رشتهای که طبیعت را بررسی میکند، در طبقهبندی اسلامی دانش، شاخهای از دانش تلقی شده است که با همۀ دیگر شاخههای دانش مرتبط است. منظور از شاخههای دیگر، همۀ آن دانشهایی است که به مفهوم توحید یا یگانگی خدا مربوطاند. پس سنت اسلامی هیچ رشتهای از دانش را مستقل از دیگر رشتهها تلقی نمیکند. به این دلیل، حرف ربط «و» در عبارت «اسلام و علم» نمیکوشد این دو عنصر متمایز را به هم مرتبط سازد؛ بلکه در اینجا حرف ربط است [که بین موضوع و محمول بهکار میرود].
بهعلاوه، تفاوتی اساسی وجود دارد میان علم مدرن و ماهیت علمی که در تمدن اسلامی در طول سدههای هشتم تا شانزدهم وجود داشت. رویکرد این دو به طبیعت دو شکل متفاوت دارد و ازاینرو نمیتوانیم برای روایت رابطۀ متقابل اسلام با علم مدرن و رابطۀ آن با علم پیشامدرن از روششناسی یکسان استفاده کنیم. این تقسیمبندی تصادفی نیست؛ بلکه از ضرورتی تاریخی برخاسته است: سنت علمی اسلامی از درون خاستگاه بزرگتر تمدن اسلامی برآمده و با دیگر رشتهها و شاخههای دانش، تعاملی نظاممند و هماهنگ دارد. این شیوههای تعامل در خلا نیست؛ بلکه درون عالم فکری بزرگتر اسلام است؛ عالمی که لبههای تیز و صداهای ناموزون داشت؛ اما باوجوداین، عالمی بود که جهانبینی قرآنی به آن شکل داده بود.
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران