کتاب شکار در مه نوشته جناب آقای یوسف نجف زاده است که توسط انتشارات متخصصان به چاپ رسیده است.

بخشی از کتاب:

زمان برداشت سیب‌های باغ پدربزرگم فرا رسیده؛ سیب‌ها را چیده و در سبدهای مخصوص به اون قرار میدم. به خاطر قبول شدنم تو دانشگاه تهران، اهالی روستا فکر می‌کنن، امسال آخرین سالیه که من رو تو باغ پدربزرگ می‌بینن و از نظرشون، سال‌های بعد، دیگه تمایلی برای همکاری با اونا تو باغ سیب پدربزرگ نداشته باشم؛ در حالی که برخلاف تصور اونا، هدف‌های بزرگی تو سرم هست؛ یکی از بزرگ‌ترین هدف‌هام، توسعه شیوه‌های باروری سیب و تطبیقش با به‌روزترین روش‌های بسته‌بندی سیبه تا بتونم به لحاظ مالی کمک‌حال خانوادم و اهالی روستا بشم؛ اصلا رشته مهندسی کشاورزی رو هم به همین دلیل انتخاب کردم.

بعد از تموم شدن چیدن سیب‌ها، اونا رو تو جعبه‌های مخصوصش قرار دادم و بعدش با کمک پدر و برادرام، جعبه‌ها رو تو نیسان پدر گذاشتیم تا پدر بتونه با تحمل زحمت کمتری اونا رو به بازار ببره و به فروش برسونه. گاه‌گاهی و مخفیانه به دست‌های پینه‌بسته پدرم خیره میشم و تو ذهنم به آرزوهای زیادی که برای پیشرفت وضعیت معیشتی پدر و خانوادم تو سرم هست، فکر می‌کنم؛ بارها و بارها با خودم عهد بستم که هر طور شده به تمامی آرزوهام رنگ و بوی واقعیت ببخشم؛ البته تجارت سیب تنها مشغله ذهنیم تو طول این ایام نیست، بلکه مطالعه متون درسی هم برام خیلی مهمه و به همین دلیل از قدیم‌الایام سعی می‌کردم جای مناسبی رو برای مطالعه خودم پیدا کنم که نهایتا جایی رو بهتر از باغ سیب پدربزرگ گیر نیاوردم؛ سایه درختان سیب تو باغ پدربزرگ، در اغلب اوقات مکان مناسبی رو برام جهت مطالعه کتاب‌های درسی و غیردرسی فراهم کرده؛ تعدد درختای سیب هم تو خنکی بیشتر هوای باغ خیلی موثره به‌طوری که تو گرم‌ترین ساعات تابستون هم می‌تونم بدون نیاز به هر وسیله خنک‌کننده‌ای مطالعه کنم؛ این ویژگی‌ها از یه طرف و نبود فضای کافی تو خونه‌مون برای مطالعه از طرف دیگه، باعث شده تا سایه درختان سیب تنها مکان مناسب برای مطالعه روزانه من باشن؛ هر روز صبح از خونه بیرون و راهی باغ سیب پدربزرگم میشم؛ تو مسیر با گاو و گوسفندای دشت که برای خوردن علوفه‌ها، با چوپان روستا همراه میشن، هم‌کلام و هرکدوم رو به اسم خاص خودشون که قبلا توسط خودم و دوستام براشون انتخاب شده، صدا می‌زنم؛ انگار با اسم‌هایی که برای تک‌تکشون انتخاب کردیم، مانوس شدن و هر بار که اونا رو به اسم مخصوص خودشون صدا می‌زنم، صاحب اسم برگشته و با هم اختلاط می‌کنیم. بعد از معاشرت کوتاه با گاو و گوسفندای روستا، تو مسیر منتهی به باغ پدربزرگ به درختان قد کشیده روستا خیره و با دیدن رشد هرروزه‌شون، خوشحال و شادمان میشم؛ چراکه با رشد اونا روستامون شیک‌تر میشه و طراوت زیادی به خودش می‌گیره؛ باغ سیب پدربزرگ جزء معدود باغ‌های روستا به حساب میاد که از داخلش رودخونه هم جاریه؛ آب رودخونه به‌قدری زلاله که میشه به‌راحتی به‌جای آینه، ازش استفاده و موهای پریشون رو باهاش مرتب کرد. من هر روز موهام رو با کمک تصویری که بر روی آب ازم شکل می‌گیره مرتب می‌کنم و بعدش با پاشیدن آب رودخونه به صورتم از شدت سردی آب، برای لحظه‌ای دچار ایست قلبی میشم ولی بلافاصله بعد از رفع حالت سکون چیره شده بر صورتم، نشاط زیادی درونم شکل می‌گیره به‌طوری که از انرژی حاصل از شوک چند لحظه‌ای تا انتهای روز، شاداب و خوشحال به انجام امور روزانه خودم از جمله مطالعه می‌رسم؛ بعد از شستن سروصورتم برای مدتی پاهام رو داخل رودخونه میندازم؛ خنکی آب باعث تنظیم گردش خون تو بدنم شده و نشاط سرشاری را تو کل بدنم به وجود میاره؛ بعدش تو کنار همین رودخونه که اکثر درختان روستا از آبش سیراب میشن، نشسته و صبحونه رو می‌خورم.
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.