در کتاب "شمسه"، تالیف "سید علیرضا مهرداد" گوشهای از ایثار و مقاومت رزمندگان، در جنگ تحمیلی رژیم عراق علیه ایران به تصویر کشیده شده است.
در بخشی از این کتاب می خوانید:
پریشب شب سختی بود صدبار مردم و زنده شدم. خودمم نمیدانم چرا دست به این کار زدم. به خاطر شما من حاضر شدم با هاشم قول ازدواج بدهم ولی از قدیم از هاشم بدم میآمد. وقتی عدنان اسیر شد بیشتر و حالا از او متنفرم. اما دیشب کاری کردم که حتی اگر علی بفهمد با تبر تکهتکهام میکند.
قیافه شمسه را مجسم کرد.وقتی سوار ماشین شدند جواد میدانست که شمسه کنار در حیاط ایستاده و به آن ها نگاه میکند گرمی نگاهش را احساسمیکرد. اما به خودش اجازه نداد سر بلند کند و به شمسه نگاه کند. فکر میکرد حتما اشک در چشمان شمسه حلقه زده است و وقتی شمسه با خودش خلوتکند حتما گریه خواهد کرد اما نمیدانست چرا؟ اصلا نمیدانست چرا اینخانوادۀ عراقی به او کمک کردهاند. تیمارش کردند و برایش وسایل فرار را مهیا کردهاند.
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران