زنان کوچک
قیمت : ۲۰۰,۰۰۰ ریال
کتاب زنان کوچک داستانی جذاب از لوئیزا می الکات، به بیش از 50 زبان ترجمه شده و به کتابی پرفروش تبدیل شده است. این کتاب توانسته از میان مرزهای فرهنگی و مذهبی عبور کند و به خوانندگان خود در زمینههایی چون صداقت سختکوشی، عشق حقیقی و اتحاد خانواده، درسهای اخلاقی با ارزشی بدهد.
داستان زنان کوچک (Little Women) به نوعی از زندگی خود نویسنده الهام گرفته شده و دربارهی زندگی خانوادهی مارچ و ماجراهای چهار خواهر به نامهای مگ، جو، بت و ایمی است که برای غلبه بر فقر و تبدیل شدن به زنانی مفید و خودکفا، به سختی تلاش میکنند. پدر خانواده به عنوان کشیش عازم جنگ شده است و به همین دلیل دخترها با مادرشان زندگی میکنند. اعضای این خانواده که با فقر و انواع مشکلات با مشقت روزگار خود را میگذرانند، بیصبرانه منتظرند تا پدرشان از جنگ بازگردد. اغلب مخاطبین مشتاق این رمان، شخصیت خود در مراحل مختلف زندگی را به یکی از این چهار خواهر مشابه مییابند.
لوییزا می الکات (Louisa May Alcott) در سن سی و پنج سالگی به درخواست ناشرش در مورد نوشتن کتابی با موضوع دختران، داستان زنان کوچک را به تحریر درآورد. میالکوت به واسطهی موفقیت و فروش خارقالعادهی این کتاب، یکی از اولین زنان نویسندهای است که به امنیت مالی دست یافت. به طوری که از آن پس، شغل قبلیاش پرستاری را رها کرد و تمام وقت به نویسندگی گذراند.
در بخشی از کتاب زنان کوچک میخوانیم:
بیرون از خانه، برف دسامبر بهآرامی در حال باریدن بود و در داخل خانه نیز شعلههای رقصان آتش در شومینه ترق و تروق دلنشینی راه انداخته بودند. اتاقی راحت، با فرشهایی نسبتا رنگ و رو رفته بود که با مبلمانی بسیار ساده و یکی دو قاب عکس که از دیوار آویزان بود، پر شده بود. کتابها روی تاقچه خودنمایی میکردند، گلهای داوودی و رز کریسمس، لب تاقچهی پنجره شکوفه زده بودند و عطر دلپذیری از صفا و محبت خانه را پر کرده بود.
مارگارت، ارشد این چهار خواهر، شانزده سالش بود؛ دختری بسیار زیبا و کمی گوشتالو، با چشمانی درشت، خرمنی از موهای صاف و قهوهای، با دهانی خوشفرم و دستهای سفید و ناگفته نماند که اندکی غرور هم چاشنی رفتارش بود. جوی پانزده ساله، خواهر قد بلند، لاغر اندام و مو قهوهای این جمع چهار نفره بود که ظاهرش آدم را به یاد کره اسبها میانداخت، چرا که هیچوقت نمیدانست با دست و پای بلندش چه کند. لب و دهانی مصمم، بینی خندهدار و چشمانی نافذ و خاکستری رنگ داشت که انگار همه چیز را زیر نظر داشتند. حالت چهرهاش گاهی خشن، گاهی خندان و گاهی هم متفکرانه بود. موهای بلند و پرپشتش حکایت از زیبایی وی داشت، اما معمولا برای اینکه جلوی دست و پایش را نگیرند، آنها را داخل تور جمع میکرد. شانههایی گرد و دست و پایی بزرگ داشت و با یک نگاه سطحی به نحوهی لباس پوشیدنش، میشد فهمید که او از این موضوع که دارد به سرعت به یک خانم تبدیل میشود، اصلا راضی نبود.
الیزابت یا آنطور که بقیه خطابش میکردند، بث، دختر سیزده سالهی خجالتی، با گونههایی گلگون، موهایی صاف و چشمانی روشن بود. سیمای چهره و آهنگ صدایش بهقدری آرام بود که به ندرت میشد خاطرش را آشفته ساخت. پدرش او را «دوشیزه کوچولوی آروم» صدا میزد و انصافا هم که این اسم بسیار برازندهی او بود، چرا که چنین به نظر میرسید او در دنیای شاد خودش زندگی میکند و فقط گاهی اوقات برای دیدن کسانی که به آنها اعتماد داشت و از صمیم قلب به آنها عشق میورزید، از دنیای خود بیرون میآمد.
امی، جوانترین عضو خانواده، فرد بسیار مهمی بود، لااقل به نظر شخص خودش که چنین مینمود. یک فرشتهی برفی، با چشمانی آبی و طره موهایی طلایی بود که تا روی شانههایش فر میخورد، پوستی سفید و اندامی ظریف داشت و همیشه به گونهای رفتار میکرد که گویی یک بانوی جوان متفکر است. رفتهرفته با شخصیت این چهار خواهر بیشتر آشنا خواهید شد.
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران