سخن گفتن و بازنوشتن از وجود نازنینی که نمونه برجسته همه خوبی های زمان خویش است، دوختن جامه کوتاهی را ماند که بر قامت شاهوار نمی گنجد، ولى هر کس با بضاعت مزجاه ذهن و باور خود، واژه هایى را برش داده با چینش آنها و وصله بر هم، بر آن است تا این قامت ناپیدا را جلوه گر سازد. و امروزه، بایستگى این مهم بر عهده باورمندان توانمند، بیش از پیش شده است. چه، در روزگارى که بهره جویى از نوآمدهاى صنعتى، انسان را از خود و حقایق متعالى و فراسویى مى‌فراموشاند و به راهى دیگر رهنمون مى‌شود، مى‌بایست که با طرحى دیگر از جنس زمان، نامه وجود نامبردار انسان کامل و نیازمندى به او و لزوم سوگیرى‌هاى دینى را پیوسته یادآور شد تا خدا که نخواسته، خلاف سویمندى زمان، از آن عزیز دور نمانیم. چون زمان، دوان دوان و نفس زنان به سوى او مى‌رود تا در دامان حضور او خود را عاقبت به خیر سازد، که زمانه مهدى، هنگامه خاطرات خوش آفرینش است. بر پایه اعتقاد ما، بى گمان اگر او نمى‌بود لحظه‌هاى زمان نمى‌تپید و پویه‌اى نمى‌داشت و در کام ایستایى، همه چیز مى‌پژمرد.
آرى، شیرین تر و گواراتر از این لحظه نیست که انسان با دوست داشتنى ترین خود به سر برد و این گاه فرح بخش و بساط قرب را غنیمت شمرد، به زبان حال و بر پایه دل با او هم صحبت شود، رازهاى ناگفته را بازگوید، از ویژگى‌هاى رمزآلود جهانى و قدسى او، از محنت‌هاى خود و از امواج گونه گون و غرقابه‌هاى سهمناک زمانه، از غربت و تنهایى، از تازش خیانت ها و سختى راه و دام‌هاى تنیده، شکوه کند و با عرضه دل پرخواهش، تن خسته و بال شکسته و گونه نمناک را گواه گیرد و سر بر دامن او نهد و با زبان ناز و نیاز، بودن با محبوب و گذران با او را به درازا کشاند و چشم مشتاق را در اشباع دل بى تاب، مدد رساند و آن گاه، دل و جان را در قلمرو دلجویى و نوازش او آرام ساخته، به شادمانى حقیقى دست یابد.
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.