رنگی از دنیایی ناشناخته
قیمت : ۶۶,۰۰۰ ریال
معرفی کوتاه:کتاب حاضر، مشتمل بر سه داستان کوتاه با عنوانهای «رنگی از دنیایی ناشناخته»، «بیگانه» و «سگ تازی» است. آثار این نویسنده در ژانر وحشت، خیالپردازی و علمی تخیلی است. او راوی سبک وحشت در قرن بیستم است. او موجودات و شخصیتهای بسیاری اعم از شیاطین و هیولاها را در داستانهای خود خلق کرد که در میان نسل معاصر خود و در نسلهای بعدی بسیار تاثیرگذار و محبوب بودند. در میان این داستانها، سه داستان حاضر از زمره دلهرهآورترین داستانهای او هستند. شهابسنگی که بر زمین اصابت میکند، ساکن بیچاره قلعهای کهن و مصائب یک قبر دزد.
درباره کتاب
هوارد فیلیپس لاوکرافت نویسنده آمریکایی اثر وحشت خیال پردازی و علمی- تخیلی می باشد. لاوکرافت پرچم دار سبک وحشت در قرن بیستم است. او موجودات و شخصیت های بسیاری اعم از شیاطین، هیولاها داستان های خود را خلق کرد که در میان نسل معاصر و نسل های بعدی بسیار تاثیرگذار و محبوب بودند. در میان این داستان ها، سه داستان حاضر از زمره دلهره آورترین داستان های او هستند. شهاب سنگی که بر زمین اصابت می کند ساکن بیچاره قلعه ای کهن و مصایب یک قبر دزد.
توضیحات
«رنگی از دنیای ناشناخته» نوشته هوارد فیلیپس لاوکرافت(1937-1890)، نویسنده آمریکایی داستانهای ژانر وحشت و علمی-تخیلی است.
از مهمترین نویسندگان این حوزه داستانی در سده بیستم به شمار میرود و شخصیتهای تخیلی آفریده شده توسط او با پذیرش و استقبال زیادی رو به رو شدند.
در این کتاب سه داستان کوتاه از نوشتههای دلهرهآور و ترسناک او را میخوانیم.
در بریدهای از داستان «بیگانه» از این کتاب میخوانیم:
«من نمیدانم کجا متولد شدهام، بهاستثنای اینکه میدانم قلعهیی بینهایت قدیمی و بسیار ترسناک بود؛ پر از راهروهای تاریک و سقفهای بلند , تاجاییکه چشم کار میکرد، پر از تار عنکبوت و تیره بود. سنگهایی که در راهروهای درحال تخریب به کار رفته بود، بهنظر همیشه بهصورت مرموزی مرطوب میآمد، و بوی مشمئزکنندهیی نیز همیشه و در همهجا به مشام میرسید، گویا بوی متعفن اجساد نسلهای درگذشته بود. هیچگاه نور کافی وجود نداشت، چنانکه گهگاه برای بهتردیدن محیط شمع روشن میکردم یا اینکه مجبور بودم به چیز مورد نظر خیره شوم؛ همچنین از آنجایی که درختان بلندی روی بلندترین برج قلعه روییده بودند، هیچ نور خورشیدی نیز به داخل نفوذ نمیکرد. برج سیاهی بود که از بالای نقطهی درختان میگذشت و در میان آسمان ناشناخته محو میشد، اما پلکان برج تا حدودی ویران شده بود و نمیتوانستی به آن نزدیک شوی و باید صرفا با پاگذاشتن روی سنگها از دیوار صافاش بالا میرفتی.
من باید سالها در آن مکان زندگی کرده باشم، اما نمیتوانم مدت آن را بیان کنم. باید افرادی بوده باشند که نیازهای مرا تامین کردهاند، درحالیکه هنوز هم نمیتوانم هیچ شخصی جز خودم را به خاطر بیاورم یا هر چیز زندهی دیگری، جز موشها و مارمولکها و عنکبوتهای بیصدا را.»
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران