دو ولگرد
قیمت : ۶۰,۰۰۰ ریال
معرفی کوتاه:کتاب حاضر، مشتمل بر چهار داستان کوتاه با عنوانهای «دو ولگرد»، «خواهران»، «پانسیون» و «تکهای ابر» است. چهار داستان حاضر، به روایت برشی از زندگیهای شکستخورده میپردازد؛ یک مرگ کماهمیت، یک دزدی، نقشهای یاسآور و رویای شکستخورده ادبی. با وجود این هر یک از آن داستانها نمایی کامل و بینهایت رهاییبخش از شهر و تجربیات انسانها را به تصویر میکشند. داستان «دو ولگرد»، داستان دو فرد ولگرد و زنباره است که یکی از آنها با پیشخدمت یکی از خانههای اعیانی شهر آشنا شده و اکنون این دو نقشهای پیریزی کردهاند تا بتوانند پولی را از این دختر بگیرند و درنهایت رهایش کنند.
درباره کتاب
تصویر طبیعی و روشنی که جیمز جویس از روزمرگی مردم عادی در مجموعه دوبلینی ها ارائه می دهد نقطه عطفی در ادبیات می باشد. چهار داستان حاضر که از آن مجموعه برگزیده شده اند به روایت بری از زندگی های شکست خورده می پردازد: یک مرگ کم اهمیت، یک دزدی نقشه ای یاس آور و رویای شکست خورده ادبی با این وجود هر یک از آن داستان ها نمایی کامل و بی نهایت رهایی بخش از شهر و تجربیات انسان ها را به تصویر می کشند.
توضیحات
«دو ولگرد» نوشته جیمز جویس(1941-1882)، نویسنده و شاعر ایرلندی است. این کتاب چهار داستان کوتاه از این نویسنده را دربردارد.
در یکی از داستانهای این کتاب به نام «پانسیون» میخوانیم:
«خانم مونی دختر یک قصاب بود. او زنی بود که کاملا میتوانست از عهده کارهای خودش بربیاید، زنی مصمم. او با سرکارگر پدر خود ازدواج کرد و نزدیک اسپرینگ گاردنز مغازهی قصابی باز کرد. اما بعد از فوت پدر شوهرش، آقای مونی رو به تباهی رفت. او مست میکرد، پول مغازه را بر میداشت و مدام قرض بالا میآورد. تعهد گرفتن از او هم فایده چندانی نداشت، چون خودش هم مطمئن بود که چند روز بعد آن را خواهد شکست. او با مشاجره با زنش در حضور مشتریها و خرید گوشتهای بد، کسب و کار خود را از بین برد. یک شب با ساطور به زنش حمله کرد و زن مجبور شد شب را در خانه همسایه بگذراند.
پس از آن جدا از یکدیگر زندگی میکردند. زن به نزد کشیشی رفت و حق جدایی به همراه حضانت فرزندان را از او گرفت. پس از آن زن دیگر به شوهرش نه پول میداد نه غذا و نه جای خواب و همین مرد را مجبور کرد که به جرگه کارکنان کلانتری بپیوندد. او مردی پست، کوچک قامت و مست با صورت و سبیل و ابروهایی سفید بود، و بالای چشمان کوچکش که رگهای صورتی و لوچ بودند، مداد میکشید؛ او تمام روز را در اتاق ضابط مینشست و منتظر میماند تا او را به دنبال کاری بفرستند. خانم مونی که تمام پول باقی مانده از کسب و کار قصابی را برداشته و در خیابان هاردویک پانسیونی برپا کرده بود، زنی بزرگ جثه و با ابهت بود. پانسیونش جمعیتی متغیر داشت که عبارت بودند از توریستهایی از لیورپول و جزیره مان و گاهی هم هنرمندان نوازنده.»
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران