در مسیر انتظار : روز تاریک : دعایی به وسعت تاریخ
قیمت : ۵۸,۰۰۰ ریال
منطقه اول
میان دشت شلمچه قدم میزدم. نزدیک غروب، حال و هوای شلمچه جور دیگری است. نمیدانم چرا؟ هر چه به غروب شلمچه نزدیکتر میشوی، غربتش را بیشتر احساس میکنی!
دلم برای حاجی خیلی تنگ شده بود. او هم طبق معمول غروبها، خلوتی را پیدا کرده بود؛ خلوتی که هیچ وقت ندیده بودم از دستش بدهد.
وقت نماز کنار تانکر آب، وضو میگرفت. بعد از نماز با لبخند همیشگی به طرفم آمد. گفتم: حاجی! خیلی مشکوکی!
چشمانش را به زمین دوخت و گفت: وقت رفتن نزدیک است. دیشب حسین را در خواب دیدم. به او گفتم: بیانصاف! مگر قرار نبود با هم برویم؟ رفتی و سراغی از ما نگرفتی. اشک در چشمانش حلقه زده بود. آرام با گوشه لباسش چشمش را پاک کرد. نفسی کشید و گفت: خب چه خبر؟ بچهها چیزی احتیاج ندارند؟ راستی علی! دنبال کسی میگردم که چیزهایی را برایش بگویم. حاضری آن را امانتی پیش خودت نگه داری؟
به پیشنهاد حاجی، کنار نیزارهای نیمسوختهای که کنار مسجد مقر بود، قرار گذاشتیم. فردای اون روز حاجی زودتر از من آمده بود.
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران