کتاب در حوالی عذاب داستان زندگی زنی را بازگو میکند که در 19 سالگی شوهرش را از دست میدهد و با سه فرزند و یک توراهی از روستای کوچکشان به شهری بزرگ مهاجرت میکند تا خودش را از تهمت و حرف مردم نجات دهد. سعی میکند روی پای خود متکی باشد. با کلی دردسر در یک شرکت استخدام میشود و برای ادامه زندگی مجبور میشود.......
بریده ای از داستان:
داشتم جلوی پنجره راه می رفتم و با خودم فکر می کردم. باز مادر دیر کرده. فکر کنم برای شام نیادخونه. خدایا چقدر این روزها فرق کرده. بیچاره به خاطر یه چندرغاز پول چقدر باید سختی بکشه. این انصاف نیست. خدایا این با عدالت تو جور درنمیاد. اون اولا که هرشب خسته به خونه میومد و هر چند روز یه بارهم شب تا صبح بیدار می موند. صبح با اکراه می رفت سرکارو اون شب وقتی میومد خونه می رفت تو اتاقش و تا صبح بیرون نمی اومد. با این که من بچه بودم ولی کم کم شدم محرم اصرارش.کم کم باهام حرف می زدو درد و دل می کرد. همون موقع چقدر بهش گفتم کارت رو ول کن ولی بیچاره با گریه دستی به سرم می کشید و می گفت: نمی تونم این خونه و این راحتی رو برای شما ارزون به دست نیاوردم که به این راحتی ولش کنم.....
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.