دختر کهکشان نوشته فریما انصاری کتابی با ادبیات فانتزی و خیالی است که ذهن خواننده را به سمت و سوی شگفتی های تازه و تخیلی سوق میدهد. فریما انصاری کوشیده است داستانی خلق کند تا مخاطب را با جهانی نو از واژگان و رخداد ها آشنا کند .
دختر کهکشان داستان دخترانی به نام های رها و نسترن است که در ابتدای ماجرا برای عکاسی به کاخ سعد آباد رفته و پس از مدتی گشت زنی در محوطه پنهان کاخ خانه ای قدیمی پیدا میکنند که اسباب و اساسیه کهنه و عجیب غریبی دارد
آنها که کنجکاو شده بودند و از سوی دیگر شیفته این مکان بودند به داخل رفتند و شروع کردنت به تمرینات مدیتیشن اما....
در بخشی از این کتاب میخوانیم :
خدارو شکر همه خواب بودن، بی سروصدا وارد اتاقم شدیم حال نسترن بد و بدتر می شد نشوندمش رو تخت و یک لیوان آب دادم بخوره تا آروم بگیره آن قدر می‌لرزید که نصف آب ریخت رو زمین

-وقتی گفتی دم، بازدم، دیگه صداتو نشنیدم همه جا ساکت بود چشام باز کردم تورو دیدم که تو همون حالت نشستی و داری می‌خندی همون جوری تو دلم می گفتم نگاه کن رهای دیوونه رو هرچی حرف زدم ادا درآوردم فحش دادم فایده نداشت اصلا تکون نخوردی خواستم برم یه ذره قدم بزنم؛ پاشدم، اما خودم نه روحم یه ذره دورتر شدم خودم و دیدم که روبروت نشسته ولی همه جا تاریک بود و ترسناک احساس خفگی و سرما داشتم اومدم بیرون ولی انگار رفتم تو یه جایی، یه زندگی؛ زندگی خودم بود. یه زندگی که ازش بدم میومد چیزایی که ازشون می ترسیدم سرم بیاد

رها یادته می گفتم: آه... مامانم همش میگه برو خدارو شکر کن که بدتر از این نیستیم و فلان و بیسار؟

+ آره یادمه

-رها بدترش و دیدم. باورم نمیشه صحنه هاش از جلو چشمام دور نمی‌شه؛ رها کاش اونموقع‌ها که می‌گفتی خوب فکر کن، شاکر باش، تنها کسی که عدالت داره خداست به حرفات گوش می‌کردم. رها همیشه از بابام گله داشتم که خوب نیست، پدری نمی‌کنه وپولدار نیست، کار نمی‌کنه و... ؟؟ وای رها خدارو شکر نداره، بی پوله نمیدونی چیا دیدم؛ پولداریش دیدم خیلی پولدار اونقدر پولدار که آدم داشت. به آدماش گفت مامانم جلوی من بزنن هیچکاری از دستم برنمیومد مامانم دستاش و انگشتاش رو نمی‌تونست تکون بده رها خیلی بد بود حاضر بودم بمیرم ولی نبینم این چیزا رو همون جوری که تعریف می کرد می لرزید و اشک می ریخت
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.