خودتی، زیبا کتابی با حال و هوای بی نظیر نوشته گلناز شعبانی است.
این داستان توسط فردی گفته میشود که برای یک سخنرانی ادبی به پاریس سفر کرده است. علارغم میل باطنی اش جماعتی با وی همسفر میشوند و در این سفر او را همراهی میکنند .
وی در این سفر با چیزهای تازه و جدیدی روبرو میشود و تصمیماتی عجیب میگیرد که در آینده اش تاثیر بسزای دارد.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
می‌توانستم اول و وسط و خیلی جاهای ماجرا را برای الی بگویم. وقتی ماجرای خودم را تبدیل به ماجرای دوستم و در واقع یک زن و شوهر دیگر کرده بودم قاعدتا نمی‌توانستم از همه جزئیات ماجرایشان خبر داشته باشم. اما آیا این کار، تبدیل کردن کار درستی بود؟! فقط من از خودم سوال می‌کردم یا دیگران هم این کار را می‌کردند؟! اصلا آیا من همیشه اینطوری بودم یا وقت احساسات و هیجان نبودم؟! با احساسات و هیجان اجازه دادم سامان بماند؟! سه ساعت تمام حرف زد. قصدش حرف زدن نبود. قصدش سکس هم نبود. اینکه تا اندازه‌ای تو این کار پیش رفت؛ همان جا که جلویش ایستاده بودم و اون فقط همان دو سه قدم از در جلوتر آمده بود. دست‌هایش را کشید به صورتش به موهایش آورد سمت من مثل خواستن، خواستن چی، ببوسد ناز کند؟ باور کردنی بود آیا؟!، واقعا؟!

چند تا دکمه اول پیراهنش را باز کرد من تکان نمی‌خوردم لازم نبود. از همان جا حرف‌هایش را شروع کرد. شاید دید توان تحمل جواب‌هایی که بهش می‌دادم را ندارد؛ شاید هم همان یک آنی که ساکت شدم و دست به سینه نگاهش کردم احساساتی شد. یک بار باز هم با همان صدایی که نمی خواست آنطوری اش کند ولی ناخودآگاه یواش می‌شد و حتی آخرین حد از آهسته شدن، بهم گفت: دست خودم نیس. اینجوری که جدی می‌شی دستور می‌دی، آخ خ،، با،،، نمک. بعدا شب، یک جای حرف‌هایش گفت: دو ماه و هیژده روزه رفتی زیبا، خب چه حالی داشته باشم، عین زخمیا، عین، عین،،،. البته آنجا هم حرفش را کامل نکرد، یعنی نتوانست بکند. همانطوری که روی مبل نشسته بود و سرش را از پشت روی نیم دایره گوشتی آن گذاشته بود و سقف را نگاه می کرد ساکت شد.
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.