خواب سرخ
قیمت : ۱۰۰,۰۰۰ ریال
کتاب خواب سرخ نوشتهی اصغر فکور، بر اساس زندگینامه شهید سید ابراهیم شجیعی نوشته شده است.
شهید سیدابراهیم شجیعی در سال 1335 در روستای روئین از توابع شهرستان اسفراین در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. سید ابراهیم دوران کودکی و نوجوانی را در روستا به تحصیل و کمک به پدر و مادرش در امر کشاورزی گذراند.
ابراهیم در روستا بین مردم از احترام و منزلت بالایی برخوردار بود. او همیشه اهل نماز بود و هیچ وقت نمازش به تاخیر نمیافتاد. شهید سیدابراهیم شجیعی دوستدار وطن بود و همین امر باعث شد که به فرمان رهبرش امام خمینی (ره) لبیک بگوید و راهی جبهههای نبرد حق علیه باطل شود.
سید ابراهیم بعد از مدتی در جبهه در سال 1364 در منطقه فاو در عملیات والفجر 8 به دیدار حق شتافت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر پاک این شهید بزرگوار پس از انتقال به شهرستان اسفراین برای خاکسپاری به زادگاهش روستای روئین انتقال داده شد و به خاک سپرده شد.
در بخشی از کتاب خواب سرخ میخوانیم:
ابراهیم به چشمان خیس مادرش نگاه کرد. سعی کرد لبخندبزند اما بغض گلویش را چسبید. پدرش بقچهی گرهزده را زیربغل گرفته بود و او را نگاه میکرد.
بجنب پسر. الان آفتاب میزند.
ابراهیم نگاهش را از چشمان خیس مادرش برداشت و به طرف کفشهای لاستیکیاش رفت. مادر آه کشید و صدایش به گوش رسید.
در پناه خدا باشی، ابراهیم.
ابراهیم از ایوان گلی به حیاط پرید. مرغ و خروسها پر سر وصدا به اطراف فرار کردند. مادر لبخند زد. ابراهیم برگشت و نگاهش کرد.
زود برمیگردیم.
مادرش سر جنباند. چهارقدش را به صورت کشید. هوای صبحگاهی خنک بود. ابراهیم برای آخرین بار به درختهای کوتاه و بلند نگاه کرد. دلش از غصهای میسوخت. دوست داشت همهی رنگ و بو روستا را با خودش ببرد. همیشه وقتی تابستان میرسید، همین حال را داشت.
تندتر بیا بچهجان. دیر برویم، مینیبوس میرود.
ابراهیم پا تند کرد و به کنار پدرش رفت. میتوانست صدای نفسهای او را بشنود. به یاد دو سه شب گذشته افتاد. پدرش ازشنیدن خبر کربلایی کاظم حسابی ذوق کرده بود. وقتی به خانه رفته بودند، اولین کسی که خبر رفتنشان به کرج را شنید، مادرش بود. پدرش گفته بود اگر اوضاع کار رو به راه باشد، تا آخر سال خیالش راحت است.
حواست کجاست آقاجان، تندتر بیا.
ابراهیم به خودش آمد. فاصلهاش با پدرش زیاد شده بود. دوباره پا تند کرد. خوشحال بود که میتواند کمک پدرش باشد. از دور صدای خرناس اگزوز مینیبوس به گوش میرسید.
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران