جادوگر
قیمت : ۵۸,۰۰۰ ریال
معرفی کوتاه:کتاب حاضر، مشتمل بر پنج داستان کوتاه با عنوانهای «دندان»، «جادوگر»، «چارلز»، «قرعهکشی» و «مهمانی» است. در این پنج داستان ظلم و بیداد بیتکلف توسط یک نویسنده قهار داستانهای کوتاه با طرزی تکاندهنده و مخوف بیانشده است. بیقراری، زندگیهای بربادرفته و سرور خونآلود آنها ازدسترفته است. اثر این نویسنده با به تصویر کشیدن جنون، مضطرب کردن مخالفان، آزار دادن بچهها و یک بختآزمایی بدیمن و بدشگون، قدرت بیهمتا در دلسرد کردن و مغشوش کردن افکار دارد. در داستان «مهمانی» میخوانیم: «مردی به یک مهمانی رفته است و کاملا مست است. در این حین با دختر میزبان آشنا میشود. آنها باهم صحبت کردند. دختر، از آن حاضرجوابها و باهوشهاست که سر صحبت را درباره یک مقاله با مرد باز کرد».
درباره کتاب
در این پنج د استان ظلم و بیداد بی تکلف توسط یک نویسنده قهار داستا های کوتاه با طرزی تکان دهنده و مخوف بیان شده است. بی قراری، زندگی های بر باد رفته و سرور خون آلود آنها از دست رفته است. اثر شرلی جکسون با به تصویر کشیدن جنون مضطرب کرن مخالفان آزار دادن بچه ها و یک بخت آزمایی بدیمن و بدشگون قدرتی بی همتا در دلسرد کردن و مغشوش کردن افکار دارد.
توضیحات
«جادوگر» مجموعه 5 داستان کوتاه از شرلی جکسون(1965-1916)، نویسنده آمریکایی است. جکسون در سال 1966 جایزه ادگار آلنپو را در بخش بهترین داستان کوتاه به دست آورد.
در بریدهای از داستان قرعهکشی یا لاتاری از این کتاب که در سال 1949 جایزه ا. هنری را به عنوان بهترین داستان کوتاه برد میخوانیم:
«دخترها کناری ایستاده بودند و باهم صحبت میکردند و گاهی سرشان را برمیگرداندند و به پسرها نگاه میکردند. بچههای خیلی کوچک هم یا در خاک غلت میزدند یا دست خواهر و یا برادر بزرگتر خود را گرفته بودند.
مردها هم خیلی زود دور هم جمع شدند، حواسشان به بچههایشان بود، از کشت و باران، تراکتور و مالیات صحبت میکردند. آنها دور از کپهی سنگ در گوشهی میدان ایستادند، شوخی میکردند و به جای خنده لبخند میزدند. زنان با لباسهای کهنهی خانگی، اندکی بعد از مردان آمدند. و همانطور که به سمت همسرانشان میرفتند با یکدیگر صحبت میکردند و چند کلمهیی غیبت میکردند. حالا زنها کنار شوهرانشان ایستاده بودند، بچهها را صدا میکردند و آنها هم پس از چهار یا پنجبار صدازدن، با اکراه نزد مادرانشان میآمدند. بابی مارتین که دستاش در دست مادرش بود، جاخالی داد و درحالیکه میخندید به سمت کپهی سنگها رفت. پدرش داشت با صدای بلند صحبت میکرد، بابی با سرعت آمد و بین پدر و برادر بزرگترش جا گرفت.
آقای سامرز برگزارکنندهی قرعهکشی بود. او وقت و انرژی کافی داشت تا مدیریت فعالیتهای شهری مثل رقصهای خیابانی، باشگاههای نوجوانان و مراسم هالووین را به عهده بگیرد. مرد خوشرویی بود که چهرهی گردی داشت و در معدن زغالسنگ کار میکرد. مردم برای او احساس تاسف میکردند؛ چون بچه نداشت و همسرش زن عصبی و بدخلقی بود. آقای سامرز با یک جعبهی چوبی سیاهرنگ وارد میدان شد.»
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران