تنهاترین تنها
قیمت : ۳۹۶,۰۰۰ ریال
کتاب تنهاترین تنها نوشته فاطمه نیک سیرت، دربردارندۀ مجموعه آثار منتخب دومین جشنواره ملی فاخته است که به قلم نویسندگان مختلف به رشتهی تحریر درآمده.
در بخشی از کتاب تنهاترین تنها میخوانید:
از استرس زیاد، توی اتوبوس خوابم برد. ولی به خاطر ترافیک بود که ربع ساعت دیر رسیدم به مصاحبهی کاریم. نگران نبودم چون برگشتم خانه و این بار ربع ساعت زودتر حرکت کردم و به موقع سر مصاحبه حاضر شدم. توی چهارراه ملاصدرا، چراغ راهنما اغلب اوقات قرمز است و صدای ترافیک، پس از بیرون دادن کوهی از دود، اندوهگین درمیآید که: «کاش میشد ترک کنم.» با وجود قرمزی چراغ، مردم بیشتر عجله دارند؛ با وجود عجلهی مردم، چراغ اغلب اوقات قرمز است. آن روز، پشت آن بیداد ترافیک، از پنجرهی اتوبوس دیدم که خانمی میانسال با ابروهای مشکی، اصلاح نشده، دادش درآمد و پایش را روی گاز گذاشت و به چپ رفت.
جوانی، سر خرد سفید، دادش در آمد و پایش را روی گاز گذاشت و به راست رفت. پلیس راهنما که آنجا بود هر دوی آنها را چپوراست و جریمه کرد. دفتر این شرکت در طبقهی چهارم ساختمانی در کوچهی پارک خلدبرین قرار داشت. دفتر، کاغذ دیواریهای خطخطی داشت و در فضا بوی لنتترمز میآمد. کتاب و کیفش را منشی لب دستاندازی در کشو میزش گذاشت؛ «برو بخواب!» دستپاچه شدم؛ گفتم که فکر کنم اشتباه آمدم و نمیخواهم سوزن بزنم که با نیشخند گفت: «با شما نبودم آقا، با کتابم بودم.» قرمز شدم؛ حتما به خاطر سر کچل، صورت سیاه و بدن لاغرم شبیه دزدها شده بودم. تازه سربازیم تموم شده بود و به شدت محتاج کار بودم. در واقع محتاجش نبودم؛ بلکه از کار کردن به کلی نفرت داشتم: به شدت محتاج پول بودم. تا نوبتم شود، برای کمتر شدن استرسم به طبقهی پنجم کنار پنجرهای رفتم تا نخی سیگار بکشم. نشد. حتی پول سیگاری را که قصد کشیدنش داشتم، نداشتم تا خریده باشم. میخواستم استرس و عصبانیتم را با دادن فحشی آهسته از گوشهی لبانم بیرون بدهم که منشی لب دستاندازی از بین راهپله دستم انداخت وگفت: «هیش... اینجا خانواده نشسته آقا؛ نوبتتونه.»
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران