معرفی کوتاه:
صفحه اول داستان:
ما در حیاط نشسته بودیم و بستنی های میوه ای مان در حال آب شدن در بشقاب هایمان بود که ناگهان و دقیقا همان زمانی که آرزو می‌کردیم اتفاقی بیفتد،این اتفاق افتاد و خارج از گرد و خاک قرمز جاده دوشیزه بابیت ظاهر شد. ترومن کاپوت،نویسنده آمریکایی‌ است که در عرصه ادبیات مدرن جهان آثار شگرفی را از خود بر جای نهاده است.آثاری چون صداهای دیگر اتاق های دیگر،صبحانه در تیفانی ،به خونسردی و مجموعه داستانهای کوتاهی که هریک الهام بخش بسیاری از نویسندگان بعد از خود گردید.شاید در پویایی و تحرک آثار ترومن کاپوتی همین بس باشد که تاکنون قریب بیست فیلم سینمائی و برنامه تلویزیونی از نوشته های وی ساخته شده است. داستانهای کوتاه کاپوتی عمدتا زبانی روان و ساده دارند و عمیق ترین احساسات نیز در قالب همین راویتهای بظاهر ساده بیان می‌شود.داستانهایی که در پیش رو دارید،آثاری عمیق و تاثیرگذارند که با تمرکز بر دوران نوجوانی و کودکی شخصیت های اصلی داستان،روابط انسانی عمیق بین شخصیتها را در زیباترین شکل آن بیان می‌کند. در این مجموعه،داستان مانند خاطره ای از روزهای گذشته بیان می‌شود،روزهایی که حالا دور می‌نمایند،چنان دور که چون دیگر نمی توان به آنها دست یافت،حالتی افسانه ای بخود می‌گیرند و این همان نکته ای است که کاپوتی سعی بر آن دارد به ما بفهماند:هنوز هم می‌توان انسان بود،هنوز هم می‌توان زیبا بود.
یک خط درباره هر داستان
1-بچه ها در جشن تولد:داستان دخترکی ده ساله که با شخصیتی متفاوت و جذاب قواعد مرسوم شهری دور افتاده را تغییر می دهد.
2-داستان زندگی یک پسر بچه و پیرزنی شصت ساله فقیری که به رسم هرساله می خواهند سی عدد کیک پخته و برای غریبه ها بفرستند.
3-داستان دختر جوانی که در حال بازگشت از مراسم تشییع عموی خود است که در واگن کثیف قطاری گرفتار زن و مردی شیاد ی شود.
کتاب حاضر، مشتمل بر سه داستان کوتاه با نام‌های «خاطره یک کریسمس»، «بچه‌ها در جشن تولد» و «درخت شب» است. داستان‌های کوتاه این نویسنده عمدتا زبانی روان و ساده دارند و عمیق‌ترین احساسات نیز در قالب همین روایت‌های به‌ظاهر ساده بیان می‌شود. داستان‌های این مجموعه، آثار عمیق و تاثیرگذارند که با تمرکز بر دوران نوجوانی و کودکی شخصیت‌های اصلی داستان، روابط انسانی عمیق بین شخصیت‌ها را در زیباترین شکل آن بیان می‌کند. در این مجموعه، داستان مانند خاطره‌ای از روزهای گذشته بیان می‌شود؛ روزهایی که حالا دور می‌نمایند، چنان دور که چون دیگر نمی‌توان به آن دست‌یافت، حالتی افسانه‌ای به خود می‌گیرد و این همان نکته‌ای است که نویسنده سعی بر آن دارد به ما بفهماند: هنوز هم می‌توان انسان بود، هنوز هم می‌توان زیبا بود. ترومن کاپوتی نویسنده آمریکایی است که در عرصه ادبیات مدرن جهان آثار شگرفی را از خود بر جای نهاده است. آثاری چون صداهای دیگر اتاق های دیگر ، صبحانه در تیفانی به خونسردی و مجموعه داستان های کوتاهی که هر یک الهام بخش بسیاری از نویسندگان بعد از خود گردید. شاید در پویایی و تحرک آثار ترومن کاپوتی همین بس باشد که تاکنون قریب بیست فیلم سینمایی و برنامه تلویزیونی از نوشته های وی ساخته شده است.
توضیحات:
«بچه‌ها در جشن تولد» دربردارنده 3 داستان کوتاه از ترومن کاپوتی(1984-1924)، نویسنده نوگرای آمریکایی است. این داستانها زبانی ساده دارند و روابط انسانی نهفته در میان شخصیت‌ها که همه در دوران کودکی و نوجوانی هستند در آنها نمودی برجسته دارند. در این کتاب، داستان مانند خاطره‌یی از روزهای گذشته بیان می‌شود؛ روزهایی که حالا دور می‌نمایند، چنان دور که چون دیگر نمی‌توان به آن دست یافت، حالتی افسانه‌یی به‌خود می‌گیرد و این همان نکته‌یی است که کاپوتی سعی بر آن دارد به ما بفهماند: هنوز هم می‌توان انسان بود، هنوز هم می‌توان زیبا بود.
در بریده‌ای از داستان «بچه‌ها در جشن تولد» می‌خوانیم:
«در حیاط جلویی پراکنده شده بودیم و درحال خوردن بستنی میوه‌یی و کیک شکلاتی بودیم، که اتوبوس با سرعت زیادی وارد پیچ ددمن شد. از آن تابستان‌هایی بود که حتا یک قطره‌ی باران هم نباریده بود. خشکی زنگ‌زده‌یی روی همه‌چیز را پوشانده بود. بعضی وقت‌ها که اتومبیلی از جاده می‌گذشت، گردوخاک بلندشده یک‌ساعت یا حتا بیش‌تر در هوا باقی می‌ماند. خاله ال می‌گفت اگر بزرگراه را به‌زودی آسفالت نکنند، قصد دارد که به پایین ساحل نقل مکان کند. مدت‌ها بود که این حرف را می‌زد. به‌هرحال، ما در حیاط نشسته بودیم و بستنی‌های میوه‌یی‌مان درحال آب‌شدن در بشقاب‌های‌مان بود، که ناگهان - و دقیقا همان زمانی که آرزو می‌کردیم اتفاقی بیفتد- این اتفاق افتاد: خارج از گردوخاک قرمز جاده، دوشیزه بابیت ظاهر شد. دختر کوچولویی استوار در لباس بلند لیمویی‌رنگ مهمانی. او با گستاخی و درحالی‌که یک دست‌اش به کمرش بود و دست دیگرش چتری را که شبیه دختری ترشیده بود، حمل می‌کرد، جلوتر راه می‌رفت. مادرش، دو چمدان چوبی که گرامافونی به یکی از آن‌ها گره زده شده بود را به سختی در پشت سر می‌کشید. او زنی لاغر، موبلند با چشم‌هایی ساکت و خنده‌یی حریص بود.»
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.