کتاب (بوی عود) داستان فارسی، نوشته سرکار خانم سیما سردست است. این کتاب که در 13 فصل نگارش شده داستان زنی را بیان می کند که به خیانت متهم شده است.

بخشی از کتاب:
می گویند ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خود مقایسه نکنید. زندگی خانواده ی قوام در ظاهر زیبا بود. گویی آن ها خانواده ای نمونه بودند؛ اما مدت ها می شد که زندگی شان در خانواده، آن طور که مردم وصف می کردند زیبا و شیرین نبود. ثریا به این موضوع پی برده بود که همسرش جمشید، با زنی در رابطه است و به او خیانت می کند. وقتی پی ماجرا را گرفت، به یک واحد آپارتمانی کوچک رسید که جمشید برای زن جوان و زیبایش اجاره کرده بود. از آن روز به بعد ثریا آن زن پرانرژی و مهربان سابق نشد. اوایل این موضوع را از فرزندانش پنهان کرد؛ اما نتوانست به تنهایی بار این موضوع سنگین را تحمل کند. او قضی هی جمشید را با دختر بزرگش، لاله که دانشجوی سال سوم رشته ی حقوق در دانشگاه تهران بود، در میان گذاشت و نفرت لاله نسبت به پدرش دوچندان شد. طوری که حتی نمی خواست دیگر جمشید را پدر خطاب کند. لاله از مادرش چندین بار خواست که از پدرش طلاق بگیرد؛ اما ثریا قبول نمی کرد. او به فکر دوقلوهایش، امیر و بهار بود که
جمشید مردی بود چهل و خورده ای ساله. قد بلند و چهارشانه بود و موهایی مشکی داشت که لابه لای آن ها سفید شده بود. صورتی کشیده و چشمانی درشت و سیاه و ابروهایی هم رنگ چشمانش داشت. دماغ نسبتا بزرگ او به چهره اش می آمد و ابهت خاصی به او می بخشید. تقریبا همیشه و همه جا به جز خانه کلاه شاپو سر می کرد. او عاشق استایل مردان فرانسوی بود و در حیطه ی مد هم خوب بلد بود از آن ها تقلید کند.
قبل از اینکه ثریا متوجه خیانت همسرش شود، جمشید با همسرش و فرزندانش رفتار خیلی خوبی داشت. او مدت ها بود که از ترس اینکه آن ها شک نکنند و متوجه خیانتش نشوند، همیشه سروقت به خانه می آمد و به اهالی خانه بیشتر از قبل با مهربانی رفتار می کرد. جوری که لاله به این تغییر ناگهانی و چشمگیر پدرش گاهی شک می کرد؛ اما خب بعد از اینکه ثریا همه چیز را فهمید، جمشید از آن پس یک شب در میان به خانه آمد.
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.