بلندی های بادگیر
قیمت : ۲۵۰,۰۰۰ ریال
کتاب بلندیهای بادگیر اثر امیلی برونته که در ایران به نام عشق هرگز نمیمیرد نیز شناخته میشود، یکی از شاهکارهای بینظیر ادبیات کلاسیک جهان است. این رمان، داستان عشق آتشین و نافرجام دو عاشق است که بسیاری از اطرافیانشان را به نابودی میکشاند.
رمان بلندیهای بادگیر (Wuthering Heights)، یکی از عجیبترین و شورانگیزترین آثار ادبیات انگلیس است. ویژگی متمایز کنندهی این رمان، قدرت و تازگی، لحن شاعرانه و دراماتیک بیان آن، عدم توضیح از نویسنده و ساختار غیر معمول آن است که سبب گردیده مورد توجه مخاطبان قرار گیرد و با گذشت زمان به یکی از رمانهای محبوب دنیا بدل شود.
بلندیهای بادگیر اولین و آخرین رمان امیلی برونته (Emily Bronte) است که هر چند در زمان انتشارش استقبال چندانی از آن به عمل نیامد، اما بعدها ظرافت، زیباییها و توصیفات فوقالعادهی این اثر توجه همگان را به خود جلب کرد و به مرور زمان این کتاب را در زمرهی یکی از شاهکارهای بینظیر ادبیات کلاسیک جای داد.
داستان این کتاب از آنجایی آغاز میشود که آقای لاکوود عمارت تراشکراس گرینج را اجاره میکند تا یک سالی را به دور از هیاهوی شهری سپری کند. اما موقعی که برای ملاقات صاحبخانهاش، آقای هیثکلیف، به عمارت واترینگ هایتز میرود، زندگی این مرد مرموز و عبوس و دیگر اهالی کجخلق آن خانه برایش جذاب میشود و در پی حوادثی که آنجا برایش اتفاق میافتد، بعد از بازگشت به خانه از خدمتکار خود، نلی دین، تقاضا میکند سرگذشت هیثکلیف و دیگر افراد ساکن در واترینگ هایتز را برایش شرح دهد. در طول داستان رفتهرفته متوجه میشویم که هیثکلیف از عشق لایتناهی و نافرجام خود به کاترین و همچنین بهخاطر کینهای که از دیگر شخصیتهای داستان به دل گرفته، به چه موجود سنگدل و بیرحمی تبدیل میشود، بهگونهای که تمام فکر و ذکرش در یک کلمه، یعنی انتقام خلاصه میشود.
نیمی از داستان مستقیما از زبان خود آقای لاکوود بیان میشود و نیمی دیگر از زبان نلی دین برای لاکوود نقل میشود و لاکوود هم آنها را به خواننده انتقال میدهد. شخصیتها و فضای داستان امیلی برونته الهام گرفته از زندگی شخصی او و اعضای خانوادهاش بود (بهعنوان مثال برادرش که درگیر قمار شد، سختگیریهای بیاندازهی پدرش، غم، رنجها و شکستهای او و خواهرانش در زندگی و... ). نویسنده که هیچگاه پرسهزنیهای ایام کودکیاش را در خلنگزارهای اطراف خانهاش از یاد نبرده بود، به وفور از این فضا در داستان استفاده کرده است.
در بخشی از کتاب بلندیهای بادگیر میخوانیم:
اندکی بعد کاترین تکانی خورد و خیال مرا بابت زنده بودنش راحت کرد. دستش را بالا آورد تا دور گردن هیثکلیف بیاندازد و همچنان که در آغوش وی بود، گونههایش را به صورت او نزدیک کرد. و در مقابل، هیثکلیف هم در حالی که از خود بیخود شده بود، او را غرق در نوازش کرد و با تندی و غضب گفت: «حالا فهمیدم تا چه اندازه سنگدل بودی، سنگدل و دروغگو. آخر چرا از من دست کشیدی؟ اصلا چرا به قلب و روح خودت خیانت کردی، کتی؟ حتی نمیتوانم یک کلمه هم برای تسکین درد تو بگویم. سزاوار چنین حال و روزی هستی. تو در واقع خودت را کشتهای. شاید مرا ببوسی یا برایم اشک بریزی و کاری کنی تا من هم تو را ببوسم و اشکم را هم دربیاوری، اما همینها بلای جانت خواهند شد، تو را نفرین خواهند کرد. اگر حقیقتا مرا دوست داشتی، پس به چه حقی مرا ترک کردی؟ جوابم را بده، به چه حقی؟ به خاطر هوا و هوسی که نسبت به لینتون در دل احساس میکردی؟ نه بدبختی، نه خفت و خواری، نه مرگ و نه هیچچیز دیگری که خدا یا شیطان میتوانستند به ما تحمیل کنند، قادر نبود ما را از هم جدا کند، بلکه این تو بودی که با میل و ارادهی خودت، مسبب جدایی ما شدی. من نبودم که قلب تو را شکستم، خودت این کار را کردی و با این کارت قلب مرا نیز شکستی. با وجود اینکه خود را قوی میپندارم، اما بلایی که بر سرم آوردی خارج از تحمل من است. فکر میکنی میتوانم زنده بمانم؟ زندگی چه ارزشی خواهد داشت، وقتی تو، اوه، خدایا! دلت میخواهد با روح خودت در قبر جای بگیری؟»
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران