کتاب باغ وحش سری نوشته برایان چیک است که توسط سرکار خانم زهرا محمدزاده ترجمه شده است.
کتاب باغ وحش سری داستانی خیال انگیز از زندگی پسر بچه ای است که خواهرش را گم کرده است و برای یافتن او همه خطرات را به جان می خرد. اهمیت این کتاب در توجه و پشت کار قهرمان داستان برای رسیدن به هدفش است به حدی که در سخت‌ترین صحنه‌های نبرد که قهرمانان داستان با آگاهی از امکان جان سپردن به آن پیوسته اند، هیچ‌کس هیچ سلاحی با خود ندارد. تنها سلاح عشق و باور است. قهرمانان این قصه در همه موارد با محبت و مهربانی به جنگ بدترین پلیدی‌ها رفته‌اند و همیشه پیروز میدان بوده‌اند.
این نویسنده در شش جلد، شش داستان را از این قهرمانان و در لایه‌های پنهان باغ وحش شهر کلارکسویل روایت می‌کند که کتاب حاضر برگردان فارسی از اولین جلد این کتاب‌ها است.

بخشی از کتاب:
ریچی روی رختخواب نشسته بود و گوش می داد. چند ثانیه بعد دوباره آن را شنید. یک ضربه آرام! از طرف پنجره اش. از رختخواب بیرون پرید، چراغ ها را روشن کرد و پنجره را باز کرد. کسی در حیاط خانه شان ایستاده بود.
«ریچی؟ »
«کی اون بیرونه؟ »
«ریچی، منم! »
«الا؟ »
« یه مشکل بزرگ داریم که نوآست!، فکر کنم رفت تو »
«تو باغ وحش؟ »
«په نه په، تو حموم »
مشت دیگری خاک به بالا پرتاب کرد. به ریچی نخورد اما از پنجره رد شد و وسط پشتی اش فرود آمد. «معلومه که باغ وحش»
«کی؟ »
«همین حالا »
ریچی یک دقیقه ای در این مورد فکر کرد. بعد گفت: «ما باید چکار کنیم؟ »
الا گفت: « تنها کاری که می تونیم بکنیم. بریم دنبالش »
«جدی؟ »
الا در حالی که به عقب سر خورد گفت: «خیلی جدی »
«جلو حیاط مون می بینمت، دو دقیقه بهم وقت بده تا لباس بپوشم »
ریچی حرکتی نکرد. در سکوت ایستاد و خیره شد.
«ریچی؟ »
او یک نفس گرفت و بالاخره گفت: « دو دقیقه، قبوله »
الا از روی چمن ها گذشت. کت بازش مثل شنلی کوتاه در پشتش کشیده می شد. ریچی یک دقیقه دیگر باز هم ماند.
زمزمه کرد: «باورم نمی شه این اتفاق افتاده »
شروع به بستن در کرد و متوقف شد. چیزی روی چمن های همسایه کناری تکان خورد. ریچی به دقت در تاریکی نگاه کرد، اما چیزی ندید.
بیرون پنجره صدا زد: «سلام؟ »
باد زوزه کشید،اما همین بود.
«کی اونجاست؟ »
جوابی نشنید.
مطمئن بود که یک چیزی دیده است. یک مرد، یک مرد با یک کلاه عجیب.
مرتبط با این کتاب

نظرات کاربران
هنوز نظری برای این کتاب ثبت نشده است.