با حال بدت آشتی باش
قیمت : ۲۰۰,۰۰۰ ریال
کتاب با حال بدت آشتی باش نوشته سرکار خانم صدیقه نیازی است که توسط انتشارت متخصصان به چاپ رسیده است.
اگر جویای احوالم میباشید عرض کنم خدمت شما اینجانب از سرزمینی آمدهام امن و گرم و مهربان که مدتهای مدیدی مرا در خودش جا داده بود آنقدر خوب بود که ترکش برایم گریهآور بود طوری که یک هفته در بیمارستان نیاوران بستری شدم تا اینکه به سرزمین دیگری پناه بردم که عطرش از بهترین عطرهاست از غذای خوشمزه دیگری خوردم که از بهترین غذاها هم بهتر بود و در این بین من، مدیون ترکهای سر انگشتان دستانی هستم که آهن گداخته را با پتک میکوبید تا من پا بگیرم تا من قد بکشم تا من کودکستان بروم تا من کاپشن قرمز خوشرنگی که دوست دارم را بپوشم تا من با کتاب داستانهای جورواجور بچهگیام خلوت دلنشینی داشته باشم. هر چیز اولینش برای من بود شاید هم بهترینش از لباس و اسباببازیهای جورواجور همه چیز بهترینش و من روزهایی را گذراندم در دامن پر مهر و صبور مادری که تمام درختهای اوجا تمام علفزارها و بیشهزارها و سنگهای رودخانه و «چشمهسار نوردن » و «سیبدار بن » همه و همه با لهجه زیبا نامش را بلد بودند و پدری که بودنش تاریکی شب را از من گرفت حضورش چون کوه استوار پشت و پناهم بود. من بالیدم و بالیدم قدم بلندتر شد و چقدر مادر مینازید به قد و بالایم به خصوص وقتی چادر سر میکردم و دبستان و راهنمایی و دبیرستان را گذراندم خوب به یادم هست آن روز که کلاس فوقالعاده ریاضی داشتم چون ریاضیم بر خلاف درسهای دیگرم میلنگید و من آن روز را یادم هست که پدر نگران من شده بود آخر از ساعت یک بعد از ظهر یک ساعتی عبور کرده بود و پدر داشت آماده میشد که بیاید جلو در دبیرستان کفاییزاده دنبالم که من رسیدم خانه آن چشمهای نگران طوری یادم مانده است که دیگر هرگز به خانه در زمان تحصیلم دیر نیامدم مگر اینکه قبلش خبر داده بودم. این مدت دست های نیرومندش پتکها را بر تن آهن داغ بیجان می کوبید تا ابزاری شود تا قیچی قندی شود برای فروش تا سفره خانهمان را پر رونق کند و لباسهایم و کفشهایم همه از جنس اعلا و مادرم میدوخت و میپخت و جان میداد به لحظه لحظههای خانهمان در کنار خواهر و برادری مهربان که نعمت خوب خدا برای لحظههای سرد و گرم و روزها و شبهای زندگیم شدند تا جان دیگری بگیرم دانشگاه برایم رویایی شیرینی بود که تعبیر شد رشته تحصیلیام را اوایل دوست نداشتم عاشق ادبیات فارسی بودم اما از روزی که کتاب کلام را پاس کردم عاشق کتابها و درسهایم شدم فقه و مبانی حقوق خواندم در سرزمینی که کوه بلندش نشانه افتخار ایران زمین است و اکنون سالها از آن روزها گذشت و فراز و فرودها آمد در زندگیام پدید تا اینکه این کتاب «با حال بدت آشتی باش» شد ثمره لحظههایی که گاهی در آن جان به لب ساحل تنم میرسید اما توانستم و ایستادم و نوشتم و نوشتم و باز هم مینویسم با نوشتن حالم خوب میشود و تازه فهمیدم چقدر این کار را دوست دارم اصلا این کار دلم را نمیزند اصلا خستهام نمیکند آخر من آدم خوب گوش کردن به درد و دلم. نمیدانم اسم این آدم را چه میشود گذاشت شاید بشود گفت نوه در دانهای که ساعتها پای خاطرههای مادربزرگ و پدربزرگش مینشست و خاطره روزهایش را مینوشت، بله من همانم...
صدیقه (مینا) نیازی
مرتبط با این کتاب
نظرات کاربران